فکر میکردم اين جناب آدميرال غياثآبادی فقط شکلک درمیآورد، نگو جفتک هم میپراند! خلاصه هر روز تکهی جديدی از کمالات ايشان ظهور میکند...
صبح آمده بهاصطلاح "جوابش" را در کامنتدانی من ریخته (البته بینام) که توجهی جلب کند، فکر کرده اينجا طويله است که طرف مثل يابو سرش را بياندازد پايين و بيايد تو. البته دفعهی اولش نيست که از اين شکرها نوش جان میکند. قبلاً هم يکبار در وبلاگی ديگر -البته پشت نام مستعار- به
مهدی استعدادی شاد کلّی بدوبيراه گفته بود (لازم شود به آن لينک میدهم). انگار اين فرد هيچ کار و دلمشغولیای ندارد جز بندکردن به دیگران. حقارت و ساديسم خلاصه که بد دردیست! اما اگر عربدهکشیهای مجازی اين شوفرتاکسی مشنگ بیجواب بماند، يکوقت خيالات برش میدارد که...
مثلاً آمده از من ايراد گرفته -يا به خيال خودش "مچگيری کرده"- که روی صفحهی اصلی کتابش ننوشته "مجموعه قصه"، داخلش نوشته "مجموعه داستان"!
حالا مثلاً قصه بنويسد يا داستان؛ چه علی خواجه، چه خواجه علی! من واقعاً ماندهام یکسری چه خيری ديدهاند از "خود را به خريت زدن"؟ مگر از لحاظ کيفی، بين "مزخرف" با "چرتوپرت" فرقی هست؟ يک شوفرتاکسی مشنگ فکر کرده شهر هِرت است، آمده علافیهای بينراهیاش را ریخته روی کاغذ، به اسم "مجموعهداستان" به خورد جماعت داده، حالا دوقورتونیمش هم باقی است!
آدميرال افاضه میفرمايد که: «
من در انجمن دوستی ایران و آلمان سخنرانی کرده بودم و نه در سفارت یا کنسولگری...»
جواب: انصافاً از لحاظ محتوا، چه فرقی بين طويله با اسطبل وجود دارد؟
آن تشکيلاتی که تو خودت را قاطیاش کردهای همه میشناسند که چيست. سرت را کردهای مثل کبک توی برف فکر میکنی کسی نمیبيندت! شما جای اينکه ماتحت خودت را بيش از اين بدرانی، فعلاً از ماتحت آدمهایی مثل
بهمن نيرومند - دلال ارتباط اقتصادی جمهوری اسلامی با آلمان که در واقع "هوشنگ اميراحمدی" آلمانیهاست و کارنامه و خطوربطاش برای همه روشن است- ارتزاق بفرما تا اموراتت بهتر بگذرد!
به من میگويد «
میتوان تو را یک سلطنتطلب ِ دست ششم دانست»!
اونجای بابای آدم دروغگو! اولاً سطلنتطلبی مگر دستهی اوّل یا ششم دارد؟ ثانياً مگر جرم است؟ بعد، مگر من مثل تو فعال سياسی هستم؟ کجا برای رفتن فلان سيستم سياسی يا آمدن بهمان سيستم فعالیت کردهام؟ از همهی اينها گذشته، به تو چه مربوط است که من به چه باور دارم یا ندارم؟ مگر دستگاه تفتيش عقايد باز کردهای؟ خوب است که اين جناب جای ولی فقيه ننشسته، و الا معلوم نبود چه بر سر دگرانديشان میآورد. روی همهی اينها خدمت نهچندان محترماش عارضم سگ سلطنتطلبها به مواجببگیرهای دريوزهای چون
ناصر غياثی شرف دارد! آدميرال بهتر است حواسش باشد که "پول ک...ندادن، آخر سر خرج بواسير میشود"!
آن توضیحاتی که در بارهی آلمانی داده، بهجز اينکه اضافه کرده Sie را بايد با حرف بزرگ نوشت، واقعاً چه فرقی با آنچه من گفتهام دارد؟ بدبختی، ايراد بنیاسرائيلی گرفتن هم بلد نيست. مريض است ديگر. ببخشيد، شلغم است ديگر؛ میخواهد يکجوری خودش را قاطی ميوهها کند:)
بهاصطلاح به من متلک میپراند که: «
یک پست ننوشته که به درد زخمی بخورد...»
ظاهراً حضرتش وبلاگ اينجانب را با داروخانه اشتباه گرفتهاند! اما خودمانیم: آدم بايد خيلی مريض باشد که هر روز جايی را بخواند که فکر میکند يک نوشتهی بهدردبخور هم در آن نيست.
جالب اینجاست آدمی که کمترین بهرهای از طنز نبرده، امر بهش مشتبه شده که خيلی بامزه است و همه را هم میخواهد دست بياندازد! لابد "تاکسینوشت" بعدی را میخواهد بهطنز بنويسد. آدمی با اينهمه کرامات لابد هنرپيشهی خوبی هم میتواند باشد. پيشنهاد میشود برای اوّلين بازی، نقش همان ديواری را بازی کند که بهروز وثوقی شاشيد روش!
به تبع آخرین پاره از خزعبلنوشتهی آدمیرال: خوانندگان اين وبلاگ به خاطر اين پست من را ببخشند! غياثآبادی ناچارم کرد. برويم سر کار و زندگیمان؛ توی پرانتز: اگر اين مگس مزاحم بگذارد.