من چون تقریباً و از ابتدا با تولد وبلاگ فارسی مشتری آن بودهام، با فشار به حافظهی اینروزها نهچندان دقیقم میتوانم تعدادی از نسل اولیها را اسم ببرم که در واقع سکهی این عمارت را ضرب کردند: وبلاگ سلمان، احسان، سردبیر خودم، پسرک شیطان، سایهی بیسر، حسن آقا، شبح، عجب، دکتر سکس، انگوری، فضول، امید میلانی، خلبان کور، پینکفلویدیش، خورشید خانوم، عبور از حلقهی آتش (رضا قاسمی)، کلمات (اکبر سردوزامی)، لیلای لیلی، گلکو، وبلاگ قدیمی حسین نوشاذر که اسماش یادم نیست، و تعدادی دیگر... من این وبلاگها را تا آنجا که امکاناتم اجازه میداد پیگیری میکردم و خود تکنفرهبودن وبلاگ برایم سخت خوشآیند بود. من آن زمان کامپیوتر نداشتم و تازه به کانادا مهاجرت کرده بودم، برای همین، بعد از کار مستقیم میرفتم به کافی نت برای وبلاگگردی.
اما وبلاگهایی که شعاع سبک نوشتارشان خیلی زود به درون من تابید و عشق راهانداختن وبلاگ شخصی را در عمیق من جوانه زد دو وبلاگ بودند: پرواز 3000 (آزاده سپهری) و افکار پراکنده یک زن منسجم (ندا حریری). من این واقعیت را هیچوقت هیچکجا نگفته بودم، اما امروز -که روز وبلاگ فارسی است- جا دارد که گفته شود. ایندو وبلاگ به هم شباهتهای عجیبی داشتند، البته با کمی تفاوت. تفاوتشان این بود که پرواز 3000 عمدتاً سیاسی و یک زن منسجم اجتماعی و زنانه بود. گذشته از شباهتهای فراوان، اما شباهت عمدهشان این بود که دو زن جوان در حال رشد با کلههایی داغ، روزنهای یافته بودند برای ابراز بیپردهی عقایدشان. من تا قبل از آن، اینطور نوشتههای باز و لخت را کمتر دیده بودم، آنهم یادداشتهایی کوتاه، با سوژههای جالبی که همهروزه منتشر میشدند و احساس میکردی آدمی پشت آنهاست که نفس میکشد و حتا میتوانی او را لمس کنی. این درست تفاوت وبلاگ و دیگر سبکهای انتشار مثل روزنامه و کتاب و الخ بود. کششی که این وبلاگها در من ایجاد کردند، برانگیختگی من برای پیگیری روزانهی وبلاگ و سرانجام راهانداختن صفحهی شخصی خودم بود.
این هم خاطرهی کوتاهی بود از نخستین روزهای وبلاگ فارسی.