کنسرت U2 در YouTube (برای YouTube) را تماشا میکردم، اینطور به نظرم آمد که دیگر دوران کنسرتهای U2 هم تمام شده است... و شده است چیزی شبیه به پینک فلوید، که هی خودش را تکرار میکند. از اواخر دههی هشتاد که با یوتو آشنا شدم، همیشه آرزو داشتم در کنسرتشان حضور داشته باشم، اما بهگمانم تاریخ مصرف این آرزو هم دیگر گذشته است...
چیزی که برایم عجیب است، هیچوقت ندیدهام که U2 ترانهی بهیادماندنی Acrobat را زنده اجرا کند. دلیلاش را واقعاً نمیدانم. اکروبات یکی از آن ترانههایی بود که این گروه را به صفحهی ذهنم منگنه کرد. به نظرم، اکروبات نهتنها یکی از بهترین ترانههای یوتو از بهترین آلبومشان (Achtung Baby - 1991) است؛ شاید یکی از جذابترین کارها در سبک راک آلترناتیو در بین همهی گروههای این شیوه باشد. داشتن فقط همین یکترانه در کارنامهی یک گروه کافی است که برای همیشه معتبرشان کند، اما یوتو برایش حتا نماآهنگ هم نساخته است!
یوتو تقریباً در هر کنسرتی آهنگ نسبتاً بازاری I Still Haven't Found What I'm Looking For را -که کار البته بدی هم نیست، ولی تا بخواهید "همهپسند" است- اجرا میکند، اما ترانههایی عمیقاً زیبا مثل Love is a Blindness یا اکروبات را جامیاندازد؛ شاید بهخاطر بیشتر شخصیبودن و کمتر بازاریبودنشان. به هر حال دنیا، دنیای عرضه است و تقاضا!
سهشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸
جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸
درستکاری نمرده است
دو روز پیش شبهنگام، در پمپ بنزین Esso در خیابان یانگ بالاتر از 401، رفتم که از دستشویی استفاده کنم. ساعتِ دلبندم را درآوردم و گذاشتم بهکناری، تا موقع شستن دست و رو، خیس نشود. نیمساعت بعد، موقع رانندگی، وقت را که آمدم ببینم، با مچ لخت دستم روبرو شدم! بلافاصله برگشتم.
مستقیم رفتم سراغ پمپ بنزینی و با لحنی نگران و البته مداراگر، از ساعتم پرسیدم. مرد هندی از من نشانی خواست. توضیح دادم. لبخندی زد و با طمأنینه، ساعت طلایی بندچرمی را گذاشت روی پیشخوان. ماوقع را که پرسیدم گفت: "فروشندهی Tim Horton's وقتی آنرا در دستشویی پیدا میکند، با این گمان که صاحباش آنرا جاگذاشته، پیش من میگذاردش به امانت... بد نیست که از او تشکر کنی". طبیعتاً همین قصد را هم داشتم.
پسری بود احتمالاً ترک، شايد سیساله. از او یک کافی خواستم. داد. اسکناسی به او دادم و گفتم بقیهاش هم انعامات. متعجب شد! گفتم باورم نمیشد کسی بتواند از یک ساعت سوئیسی قابطلا بگذرد، آنهم با بندی چرمی که به دست همه بخورد؟! پول را قبول نکرد و گفت اگر میخواهی کمک کنی، به درون صندوق کودکان بیبضاعت بیانداز. انداختم. گفت تنها وظیفهاش را انجام داده نه بیش.
خانه که میآمدم، با حسی خوب، حسی که هم گرم بود و هم امیدوارانه، به ساعتم نگاه میکردم و به جای رد زمان، صورت صادقانهی پسر را در آن میدیدم.
مستقیم رفتم سراغ پمپ بنزینی و با لحنی نگران و البته مداراگر، از ساعتم پرسیدم. مرد هندی از من نشانی خواست. توضیح دادم. لبخندی زد و با طمأنینه، ساعت طلایی بندچرمی را گذاشت روی پیشخوان. ماوقع را که پرسیدم گفت: "فروشندهی Tim Horton's وقتی آنرا در دستشویی پیدا میکند، با این گمان که صاحباش آنرا جاگذاشته، پیش من میگذاردش به امانت... بد نیست که از او تشکر کنی". طبیعتاً همین قصد را هم داشتم.
پسری بود احتمالاً ترک، شايد سیساله. از او یک کافی خواستم. داد. اسکناسی به او دادم و گفتم بقیهاش هم انعامات. متعجب شد! گفتم باورم نمیشد کسی بتواند از یک ساعت سوئیسی قابطلا بگذرد، آنهم با بندی چرمی که به دست همه بخورد؟! پول را قبول نکرد و گفت اگر میخواهی کمک کنی، به درون صندوق کودکان بیبضاعت بیانداز. انداختم. گفت تنها وظیفهاش را انجام داده نه بیش.
خانه که میآمدم، با حسی خوب، حسی که هم گرم بود و هم امیدوارانه، به ساعتم نگاه میکردم و به جای رد زمان، صورت صادقانهی پسر را در آن میدیدم.
شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸
این نکتهای است که کاملاً با آن همآوا هستم:
«پس از سالها تعمق و تأمل در رسانههای اينسوی جهان، و به ويژه در مطبوعات و رسانههای آلمان، به اين نتيجه رسيدم که رسانههای غرب نقش مؤثر در دامنزدن به اختلاقات قومی و مذهبی در جهان و بهويژه در آسيا و آفريقا بازی میکنند...» [الاهه بقراط]
بحث اعتیاد در ایران و نتیجهگیری از آن هم بماند بهعهدهی اهل سیاست و جامعهشناسان!
«پس از سالها تعمق و تأمل در رسانههای اينسوی جهان، و به ويژه در مطبوعات و رسانههای آلمان، به اين نتيجه رسيدم که رسانههای غرب نقش مؤثر در دامنزدن به اختلاقات قومی و مذهبی در جهان و بهويژه در آسيا و آفريقا بازی میکنند...» [الاهه بقراط]
بحث اعتیاد در ایران و نتیجهگیری از آن هم بماند بهعهدهی اهل سیاست و جامعهشناسان!
پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸
عکسهای سهبعدی "گوگل نقشهها"
عکسهای سهبعدی Google Maps طوری آدم را هیجانزده میکند که نمیداند چه کلماتی را برای توضیح این وضع بهکار ببرد! این عکسها ظاهراً برای بخش کوچکی از جهان فعلی هستند. تورنتو که کامل تحت پوشش است. یعنی میشود هر جای این شهر را که خواستیم سیاحت کنیم، بدون پرداخت پول بلیط!
دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸
نویسندهی مسئول - نویسندهی ملتزم
تحلیل اخبار روز؟!
من همیشه سعی کردهام نشان دهم: میشود وبلاگ نوشت، در عین حال، آدمی "روزمره" هم نبود. این عمدهتمرینی است که در این وبلاگ کردهام. همین اصل فراراه من بوده تا اگر چیزی منتشر میکنم، حتا کوتاه، در آن نکتهای باشد برای فکرکردن.
کار روزنامهنگارِ تحلیلگر، گذشته از خبررسانی، برانگیختن مخاطب است. من از این مشی بدورم. آتش که به جان کسی انداختی، در کمترین حالت فقط خودش را سوزاندهای؛ اگر گُر بگیرد و زبانه بکشد که اطرافیانش هم خاکستر شدهاند! من اما با زدن جرقهای کوچک -آنهم در ذهن نه در دنیای عواطف- موافقترم. معتقدم قدکشیدن احساسات فرد، نتیجهاش افتادن سایهای ضخیم روی عقل اوست. انسانهای برانگیزاننده، استادان سواری بر پهنهی ناهموار موج احساسات مردماند.
بایستی فکرها را تمرین داد. بایستی عامل اندیشیدن ایجاد کرد.
البته نمیشود نوشت و برنیانگیخت. این واقعیتیست. نوشتهای خالی از شررهای احساس، نه موثر است و نه قابل خواندن. اما باید برای برانگیختن حد نگه داشت و سطحی قائل شد. باید مواد خام اندیشیدن بیشتری به متن تزریق کرد. این خودش مصداق کامل مسئولبودن نویسنده* است.
توضیح:
* مفهوم "نویسندهی مسئول" سر تا پا با "نویسندهی ملتزم" فرق دارد. نویسندهی ملتزم تحت تأثیر کامل نوعی ایدئولوژی، پیرو تئوری ماکیاولی، به هر وسیله دست میزند تا احکام ایدئولوژیاش را نشر دهد و پیاده کند. "نویسندهی مسئول" ولی پراگماتیست است و با دنیای روز همخوان؛ نه اینکه در ایدئولوژی خاصی یخ زده باشد. او تمام مدت در حال اضافهکردن به دانش و سرندکردن باورهای قبلی است.
من همیشه سعی کردهام نشان دهم: میشود وبلاگ نوشت، در عین حال، آدمی "روزمره" هم نبود. این عمدهتمرینی است که در این وبلاگ کردهام. همین اصل فراراه من بوده تا اگر چیزی منتشر میکنم، حتا کوتاه، در آن نکتهای باشد برای فکرکردن.
کار روزنامهنگارِ تحلیلگر، گذشته از خبررسانی، برانگیختن مخاطب است. من از این مشی بدورم. آتش که به جان کسی انداختی، در کمترین حالت فقط خودش را سوزاندهای؛ اگر گُر بگیرد و زبانه بکشد که اطرافیانش هم خاکستر شدهاند! من اما با زدن جرقهای کوچک -آنهم در ذهن نه در دنیای عواطف- موافقترم. معتقدم قدکشیدن احساسات فرد، نتیجهاش افتادن سایهای ضخیم روی عقل اوست. انسانهای برانگیزاننده، استادان سواری بر پهنهی ناهموار موج احساسات مردماند.
بایستی فکرها را تمرین داد. بایستی عامل اندیشیدن ایجاد کرد.
البته نمیشود نوشت و برنیانگیخت. این واقعیتیست. نوشتهای خالی از شررهای احساس، نه موثر است و نه قابل خواندن. اما باید برای برانگیختن حد نگه داشت و سطحی قائل شد. باید مواد خام اندیشیدن بیشتری به متن تزریق کرد. این خودش مصداق کامل مسئولبودن نویسنده* است.
توضیح:
* مفهوم "نویسندهی مسئول" سر تا پا با "نویسندهی ملتزم" فرق دارد. نویسندهی ملتزم تحت تأثیر کامل نوعی ایدئولوژی، پیرو تئوری ماکیاولی، به هر وسیله دست میزند تا احکام ایدئولوژیاش را نشر دهد و پیاده کند. "نویسندهی مسئول" ولی پراگماتیست است و با دنیای روز همخوان؛ نه اینکه در ایدئولوژی خاصی یخ زده باشد. او تمام مدت در حال اضافهکردن به دانش و سرندکردن باورهای قبلی است.
یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸
پرسهزدن در گذشتهی خویش؟
امروز
درون دفتر مردهی زندگیام جاری شدم
و هر برگ را دوباره زيستم.[+]
آدمهایی که دائماً در گذشتهها پرسه میزنند، دور و بر همهمان زیادند. این "گرفتاری شخصیتی" میتواند دلایل زیادی داشته باشد؛ در این میان اما، دو دلیل عمدهتر هستند:
1- "حال" مشوش
یادِ دائم از گذشته و زندهنگهداشتن آنچه دیگر نیست، نشاندهندهی روزگار ناخوشایند فرد است؛ تصویر دلگیری و انزجار اوست از حالِ حاضرش. کسی که از زندگیاش نتیجهی دلخواه نگرفته، پروندهی "موفقیتها"ی گذشته را باز نگه میدارد. ناگفته نماند که اغلب این موفقیتها "فرضی" هستند و در اوهام فرد ساخته شدهاند تا مرهم و پوششی باشند برای شکستهای روزمرهاش؛ آنکه به جای واگویی، وانمود میکند. او کسی است که نمیتواند با وضعِ حال خود کنار بیاید؛ "حال"ی بهغایت آزاردهنده.
2- پرسش بیپاسخ
رشتهای از ذهن انسان که سر گذری گره بخورد، تمام لحظات بعدیاش صرف بازکردن این گره میشود. ذهن ما تمام مدت در حال یافتن پاسخهای "قانعکننده" برای پرسشهاییست که با آن درگیر است. مهم نیست که پاسخی که مییابد درست و دقیق باشد؛ مهم تنها این است که بتواند خودش را قانع کند. این، وظیفهی اصلی سیستم منطق انسان است.
"تصادف"هایی هستند که خود را به میان جادهی زندگی ما میاندازند. اگر سیستم منطق توانست پاسخی قانعکننده برای تبعات و علت وجودی آنها پیدا کند که کرد، و الا، عجز منطق همانا و ماندگاری تنِ خونچکانشان در ذهن ما همان. دیدهاید کسی را که درساش را نیمهکاره رها میکند و بعد از سالها، همچنان در این افسوس میسوزد؟ دیدهاید فرصتسوزیهایی را که امتدادشان تا اکنون، آتش به جانمان میاندازد؟ دیدهاید داغهایی را که همامروز هم تازهاند؟ دیدهاید... انباشت مسائل لاینحل در ذهن، تبعید ناخواسته به سرزمین اندوهگین گذشته است.
یاد هدایت بهخیر که تلنگرمان زد: "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد...".[+]
درون دفتر مردهی زندگیام جاری شدم
و هر برگ را دوباره زيستم.[+]
آدمهایی که دائماً در گذشتهها پرسه میزنند، دور و بر همهمان زیادند. این "گرفتاری شخصیتی" میتواند دلایل زیادی داشته باشد؛ در این میان اما، دو دلیل عمدهتر هستند:
1- "حال" مشوش
یادِ دائم از گذشته و زندهنگهداشتن آنچه دیگر نیست، نشاندهندهی روزگار ناخوشایند فرد است؛ تصویر دلگیری و انزجار اوست از حالِ حاضرش. کسی که از زندگیاش نتیجهی دلخواه نگرفته، پروندهی "موفقیتها"ی گذشته را باز نگه میدارد. ناگفته نماند که اغلب این موفقیتها "فرضی" هستند و در اوهام فرد ساخته شدهاند تا مرهم و پوششی باشند برای شکستهای روزمرهاش؛ آنکه به جای واگویی، وانمود میکند. او کسی است که نمیتواند با وضعِ حال خود کنار بیاید؛ "حال"ی بهغایت آزاردهنده.
2- پرسش بیپاسخ
رشتهای از ذهن انسان که سر گذری گره بخورد، تمام لحظات بعدیاش صرف بازکردن این گره میشود. ذهن ما تمام مدت در حال یافتن پاسخهای "قانعکننده" برای پرسشهاییست که با آن درگیر است. مهم نیست که پاسخی که مییابد درست و دقیق باشد؛ مهم تنها این است که بتواند خودش را قانع کند. این، وظیفهی اصلی سیستم منطق انسان است.
"تصادف"هایی هستند که خود را به میان جادهی زندگی ما میاندازند. اگر سیستم منطق توانست پاسخی قانعکننده برای تبعات و علت وجودی آنها پیدا کند که کرد، و الا، عجز منطق همانا و ماندگاری تنِ خونچکانشان در ذهن ما همان. دیدهاید کسی را که درساش را نیمهکاره رها میکند و بعد از سالها، همچنان در این افسوس میسوزد؟ دیدهاید فرصتسوزیهایی را که امتدادشان تا اکنون، آتش به جانمان میاندازد؟ دیدهاید داغهایی را که همامروز هم تازهاند؟ دیدهاید... انباشت مسائل لاینحل در ذهن، تبعید ناخواسته به سرزمین اندوهگین گذشته است.
یاد هدایت بهخیر که تلنگرمان زد: "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد...".[+]
جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸
نوبل صلح برای بوراک اوباما؟!
در اینکه جایزهی نوبل نوعی ابزار قدرتِ سیاسیِ اروپایی است شکی نیست، اما کمتر دیده شده بود که از آن به این شکل زننده استفاده شود! من ماندهام بوراک اوبامای تازهرسیده واقعاً چه در کارنامه دارد که او را شایستهی چنین جایگاهی کرده است؟
من نوعی حس "تأثیرگذاری" در این جایزه میبینم. گمانم این است که اتحادیهی اروپا -از طریق این ابزار سیاسی خود- خواسته اوبامای نسبتاً جوان و جویای نام را از لحاظ روانی سیراب کند تا به راه دنبالهروی -یا لااقل همکاری- با آنها بیافتد.
چهرهی آمریکا -بعد از رکودِ اقتصادی- شکنندهتر از هر زمان دیگری شده است. همین میدان باز، اروپاییها را به صرافت انداخته تا در کمکردن یکهتازی آمریکا بکوشند و سهم بیشتری در همکاری بطلبند... و بهراستی چه کسی بهتر از نخستین رئیس جمهور سیاهپوست ابرقدرت جهان؛ شیفتهی تاریخسازی، چون هر سیاستمرد جوانِ دیگر؟
جالبتر از همه، لحن خود اوباما بود که چطور از شنیدن این خبر یکه خورده بود!
در همین باره، از حمید میداف: [+]
من نوعی حس "تأثیرگذاری" در این جایزه میبینم. گمانم این است که اتحادیهی اروپا -از طریق این ابزار سیاسی خود- خواسته اوبامای نسبتاً جوان و جویای نام را از لحاظ روانی سیراب کند تا به راه دنبالهروی -یا لااقل همکاری- با آنها بیافتد.
چهرهی آمریکا -بعد از رکودِ اقتصادی- شکنندهتر از هر زمان دیگری شده است. همین میدان باز، اروپاییها را به صرافت انداخته تا در کمکردن یکهتازی آمریکا بکوشند و سهم بیشتری در همکاری بطلبند... و بهراستی چه کسی بهتر از نخستین رئیس جمهور سیاهپوست ابرقدرت جهان؛ شیفتهی تاریخسازی، چون هر سیاستمرد جوانِ دیگر؟
جالبتر از همه، لحن خود اوباما بود که چطور از شنیدن این خبر یکه خورده بود!
دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸
فیلم جدید مایکل مور
تازهترین مستند مایکل مور -کاپیتالیسم: یک داستان عاشقانه (Capitalism: A Love Story)- در راستا و ادامهی همان حرفهایی است که فیلمساز اولترا چپی آمریکایی در همهی این سالها مرتب تکرار کرده است. فیلم با آوردن تکههایی دستچین از واقعیتهای کاملاً نخنما و بدیهی برای همهکس -در تصور خودش-، خشونت و آز سیستم کاپیتالیستی را محاکمه و اضمحلال آنرا پیشبینی میکند. روش مایکل مور نیز مانند باقی چپیهای ایدئولوِژیک، دار-دارکردن بخش کوچکی از واقعیتها برای پوشاندن بخش عمدهتر است.
فیلمساز با بهانهقراردادن رکود اقتصادی در جهان فعلی -که از لحاظ چپیها، همهاش زیر سر آمریکای جهانخوار است و بقیهی قدرتهای اقتصادی در آن کمترین نقشی ندارند[!]- بالای سر نعش مهد کاپیتالیسم فاتحهای غرا میخواند. او اما توجه نمیکند که همین مدنیت فرآوردهی سرمایهداری است که به آدمی مثل او آزادی میدهد هر چه دل تنگاش میخواهد بگوید!
بحث این نیست که سیستم کاپیتالیستی در جوهر خود خشن است؛ باید اما پرسید کدام سیستم نیست؟ کدام نمونهی تاریخی بهتر از کاپیتالیسم موجود است؟ لااقل میشود گفت با سابقهی "درخشان"ی که سیستمهای سوسیالیستی از خود بهجا گذاشتهاند، گمان نمیکنم کسی که از شعوری در حد حتا خیلی معمولی بهره برده باشد، زندگی در قمری سوسیالیستی را به جهان باز کاپیتالیستی ترجیح بدهد، همانطور که خود چپیها و کمونیستها -جمیعاً- پناهجویان همین جهان استکباری هستند.
فیلمساز با بهانهقراردادن رکود اقتصادی در جهان فعلی -که از لحاظ چپیها، همهاش زیر سر آمریکای جهانخوار است و بقیهی قدرتهای اقتصادی در آن کمترین نقشی ندارند[!]- بالای سر نعش مهد کاپیتالیسم فاتحهای غرا میخواند. او اما توجه نمیکند که همین مدنیت فرآوردهی سرمایهداری است که به آدمی مثل او آزادی میدهد هر چه دل تنگاش میخواهد بگوید!
بحث این نیست که سیستم کاپیتالیستی در جوهر خود خشن است؛ باید اما پرسید کدام سیستم نیست؟ کدام نمونهی تاریخی بهتر از کاپیتالیسم موجود است؟ لااقل میشود گفت با سابقهی "درخشان"ی که سیستمهای سوسیالیستی از خود بهجا گذاشتهاند، گمان نمیکنم کسی که از شعوری در حد حتا خیلی معمولی بهره برده باشد، زندگی در قمری سوسیالیستی را به جهان باز کاپیتالیستی ترجیح بدهد، همانطور که خود چپیها و کمونیستها -جمیعاً- پناهجویان همین جهان استکباری هستند.
اشتراک در:
پستها (Atom)