بر خلاف اتمسفر موجود، من امسال چندان رکود اقتصادی را حس نکردم؛ برعکس، از سالهای گذشته خیلی سرم شلوغتر بود. حالا چرا؟
1- بخشی از قضیه همیشه برمیگردد به شانس، که فعلاً فاکتورش میگیریم؛ ولی چیزی که مسلم است، آدم اگر وجدان کاری داشته باشد و درست کارش را انجام بدهد، بهجای اینکه به چند دلار پول اضافه در لحظه فکر کند، با انصاف عملاً نهال کارهای بزرگتر را بکارد، آیندهنگر باشد و با کیفیت کارش دل مردم را بهدست آورد و زمینهی ذهنی مثبت ایجاد کند، سابقهی درستی از خودش بهجا میگذارد که همین میشود میدانی خودزا برای بیزنسهای بعدی. این یکی از بهترین و سالمترین راههای گسترش شبکهی کاری است.
2- تجربه هم سهم مهمی در کسب ایفا میکند. من معتقدم با تمرکز کامل و جدی روی کار، باید در هر دقیقه، چند دقیقه تجربه کسب کرد. در اساس، نباید با زمان حرکت کرد، بلکه باید از زمان جلو زد تا در قافلهی آنها که قبلاً از زمان جلو زدهاند قرار گرفت. غیر از این راهی برای بالاآمدن نیست.
3- نکتهی دیگر وقتگذاشتن روی کار است. کسی اگر برای خودش برنامه گذاشت که مثلاً ساعت هشت صبح میروم سر کار و پنج برمیگردم، او هیچوقت نمیتواند بیزنسمنی موفق باشد. او در واقع مشی کارمندی را میخواهد به دنیای بیزنس تحمیل کند. برای بیزنس باید آنقدر وقت صرف کرد که نیازش است؛ مخصوصاً بیزنسهای نوپا که صرف وقت بیشتری را میطلبند. منظور من این نیست که باید خود را به موج بیزنس سپرد و تا هر جا که خواست با آن رفت و از زندگی هیچ نفهمید؛ من میگویم در مرحلهی پایهگذاری تا نقطهی "جاافتادن"، زیاد نباید در قیدوبند زود-تعطلیل-کردن بود؛ البته باید زود شروع کرد.
4- نکتهی دیگر فاصلهگرفتن از دنیای تخیل و چسبیدن به واقعیت زندگی است. برای من چند سالی طول کشید تا درک کنم دیگر شهروند جامعهی ایران نیستم و زندگیام دارد روی خاکی دیگر میگذرد... ولی بالاخره به این درک رسیدم. شوربختی اینجاست که خیلیها هیچوقت به این درک نمیرسند. بسیاری را دیدهام که جسماً اینجا هستند، ولی ذهنشان کماکان دارد در کوچهپسکوچههای ایران قدمآهسته میرود! خیلیشان اول انقلاب آمدهاند و سیسال حتا کافی نبوده به درکی واقعی از زندگی جدید برسند، غافل از اینکه ایران "ذهنی" آنها، ایران دورهی شاه است نه زمامداری آخوند. چسبیدن به مسائل ایران، راهی است برای فرار از واقعیت موجود زندگی؛ فرار از آن فضایی که داریم در آن نفس میکشیم. همهمان آرزوی ایرانی آزاد و آباد را داریم. آرزو خوب است، اما افسار زندگی را که نمیشود کامل داد دست آرزو؟
اینها جدل ذهنی است و ذهن ما انباشته است از جدالهای ریز و درشت... ولی باید ببینیم تا چه حد بر این جدالها مسلطایم؟ نمیشود علایق و سلایق و سوابق ذهنی را یکجا دور ریخت و ذهن را ازشان پاک کرد، ولی باید سعی در کنترلشان کرد.
شروع زندگی مهاجرت؟
تطبیقپذیری تحمیلی است که انسانها -بسته به شرایطشان- در مقابلاش مقاومت میکنند. همگیمان مقاومت میکنیم. آن لحظه که فضا و مواد خام زندگیمان را آنطور که هست -نه آنطور که در ذهنمان پرسه میزند- شناسایی کردیم، تازه آنموقع لحظهی ورودمان است به واقعیت زندگی مهاجرت. از اینجاست که ما شروع میکنیم به بهدستآوردن شأن شهروندی در جامعهی نو.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸
چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸
قضیهی "جمعهی پاک" و آزادی کسب
امسال بالاخره کسبه Eaton Center اجازه پیدا کردند که روز جمعهای که میآید، یعنی در Good Friday باز باشند. من حوصله ندارم برای آنها که نمیدانند توضیح دهم که Good Friday اصلاً چی هست (بچرخند در گوگل پیدایش کنند)، فقط این را بگویم که این "ارفاق دولتی"، با مخالفت بعضی معتقدین به دین مبین مسیح روبهرو شده. حرف این عده این است که "ما مردم به استراحت هم نیاز داریم و بایستی روزی را کنار خانواده سر کنیم" که در بنیاد بهانهای است برای لاپوشانی اعتقادات مذهبیشان! حرف اینها در اساس بیراه نیست، اما چون پایهی مذهبی-دینی دارد، لاجرم ربطی به شعور و عقل ندارد. اگر امروز در شهر تورنتو -شهری که همین چند دهه پیش کارکردن در یکشنبه جرم بود و مجازات داشت- هفتاد و دو ملت دارند کنار هم -بیدردسر- زندگی میکنند و شأن انسانیشان حفظ میشود، اینها همه از مواهب سکولاریسم است.
من معتقدم "کسب" یک حق است و پارهای است جدانشدنی از تمدن بشری. مگر میشود عدهای کاسبی نکنند و بخش عمدهتری خرید؟ در یک کلام: جامعهی باز و پویا، جامعهای است که اقتصاد در آن آزاد باشد. در ثانی، چرا باید دین در هر موردی برای جامعه کسبِ تکلیف کند؟ آیا باید اجازه داد که پای آموزههای دینی به اقتصاد نیز کشیده شود، آنهم در کشوری سکولار که دین رسمی ندارد؟
مسیحیها -بهویژه کاتولیکها- میگویند که کارکردن در "جمعهی پاک" توهین است به عقاید آنها. باید پرسید: آیا بازداشتن جمعیت بزرگی که مسیحی نیستند از کار -و گرفتن حق انتخاب از آنها-، توهین به آنها نیست؟
من معتقد نیستم که انسانها به دین همدیگر احترام میگذارند. بهواقع انسانها "وانمود" میکنند که احترام میگذارند. کسی که به دینی ایمان دارد، در مرحلهی نخست میآموزد که دین او از دیگر دینها و مذاهب بهتر است. این اصولاً اساس ایمان به یک دین است. پس او عملاً نمیتواند احترامی برای دیگر ادیان قائل باشد. از این رو، لازمهی احترام به حقوق بشر، بریدن پای احکام دینی-مذهبی از حوزهی جامعه و تبعید آن به حوزهی خصوصی است.
من معتقدم "کسب" یک حق است و پارهای است جدانشدنی از تمدن بشری. مگر میشود عدهای کاسبی نکنند و بخش عمدهتری خرید؟ در یک کلام: جامعهی باز و پویا، جامعهای است که اقتصاد در آن آزاد باشد. در ثانی، چرا باید دین در هر موردی برای جامعه کسبِ تکلیف کند؟ آیا باید اجازه داد که پای آموزههای دینی به اقتصاد نیز کشیده شود، آنهم در کشوری سکولار که دین رسمی ندارد؟
مسیحیها -بهویژه کاتولیکها- میگویند که کارکردن در "جمعهی پاک" توهین است به عقاید آنها. باید پرسید: آیا بازداشتن جمعیت بزرگی که مسیحی نیستند از کار -و گرفتن حق انتخاب از آنها-، توهین به آنها نیست؟
من معتقد نیستم که انسانها به دین همدیگر احترام میگذارند. بهواقع انسانها "وانمود" میکنند که احترام میگذارند. کسی که به دینی ایمان دارد، در مرحلهی نخست میآموزد که دین او از دیگر دینها و مذاهب بهتر است. این اصولاً اساس ایمان به یک دین است. پس او عملاً نمیتواند احترامی برای دیگر ادیان قائل باشد. از این رو، لازمهی احترام به حقوق بشر، بریدن پای احکام دینی-مذهبی از حوزهی جامعه و تبعید آن به حوزهی خصوصی است.
اشتراک در:
پستها (Atom)