اين سالها، در حوزهی شعر فارسی شاهکارهایی خلق شده که وظيفهی تکتک هنردوستان است آنها را معرفی کنند. خصوصاً مکتب استاد رضا براهنی شعرای ساختار-پساساختارشکن بیمثلی را پرورش داده و به خانوادهی ادب اين مرزوبوم هديه کرده است که برای نشستن روی قلهی ادبيات، واقعاً ديگر جا کم آمده است! من مفتخرم يکی از "شاهکارها"ی بیبديل معاصر را -که داغ داغ از تنور درآمده- معرفی کنم تا شما نيز از چشمهی هنر اين هنرمند وطنی سيراب شويد:
اين قطعه که زیر عنوان "گوشههای ابن افسان 6" رقم خورده -که احتمالاً به زبانی غير از فارسی است-، با اين ابيات شکسته و رمزگونه آغاز میشود:
آرشه به منقار نکش وقتی بلد نیستی از آسمان بباری
تو پيش از اين که به پنير برسی
در جلد هفتم لغتنامهای با پرهای کبود از پشت بام افتاده کلاغ نرفتهای...
حالا ديوار دعا از من میخواهی؟
که لابد دوستان هنردوست ما متوجه سمبليسم نهفته در شعر هستند. و بعد ادامه میيابد که:
(دلم برايش میسوزد
میخواهد دوباره قارقار شود
خدا درکی از ساعت و حافظه ندارد و چشمهای او ...)
آغاز سمبليک قعطهی مزبور، در چرخشی آنی، از خطاب به "سوّمشخص" به "دوّم شخص" تغيير جهت داده، سياقی رمانتیک به خود میگيرد:
بيا برايت سفر در بقچه میگذارم
اگر آمدی شايد بخواهی شمالهايت را برداری و بيايی کنار چنار
من هم بايد بروم سراغ چشمی که کلاغ سفيد را در بخش سیسییو ديده است.
راستی به اطلسی هم سپردم اگر میل داشتی در دلت صبح بکارد
دوستان ظرافت عشق را در واژگان میبينيد! چه کسی هست که خطاب اين ابيات قرار بگيرد و زانوانش سست نشود و دلش هُرّی نريزد پايين؟ واقعاً بايد به شاعر خوبمان یک خستهنباشيد جانانه گفت!
و طنين شاعر را میشنويم که در اين بيت، در رگوپی تکتک خوانندگان نفوذ میکند و دل و هوش از همگیشان میبرد و سر جا ميخکوبشان میکند:
(وارد اتاق که میشوم حس میکنم کسی مرا از پشت نگاه میکند تا برمیگردم ...)
خدا درکی از ساعت و خروس جنوبی ندارد...
کاری بود از ياشار احد صارمی، از مجموعهشعر من و اینهمه زن که هنوز زير چاپ نرفته، برگرفته از نشريهی باران، شمارهی 13، ص82. بعد از خواندن اين شعر، شايد توصيه اين باشد که شاعر بااستعداد و باذوق ما فعلاً از چاپ مجموعهشعرش دست نگه دارد تا چارستون ادب فارسی بيش از اين نلرزد! البته بد هم نيست چاپ کند؛ ملّت بيشتر مستفيض میشوند!
۲ نظر:
آنونسش که خیلی هیجان انگیز بود :)
هوشنگ گلشیری را من پیش از اینها شناخته بودم. خیلی زودتر از اینکه قرار شود موضوع پایان نامه ام او باشد...آدرستان را در میلم دیدم به وبلاگم نیز سری بزنید ممنون می شوم دوست من. در ضمن زیبا بود آنچه نوشتی
ارسال یک نظر