يکی از دوستان -در گفتوگویی که داشتیم- از فواید مختصرنويسی میگفت. بهويژه منظورش به وبلاگها بود. میگفت ديگر کسی حوصلهی خواندن يک مطلب بلند را ندارد؛ اگر حوصلهاش هم باشد، وقتاش را ندارد. میگفت با اينهمه مشغله که روی زندگی همهمان چتر انداخته، ديگر توانش را نداریم که با یک نوشتهی دراز همراه شويم... میخواهيم زود بخوانيم و خوشهای بچينيم و برويم سراغ کارمان!
حرفش تا حدودی درست است، امّا این نظر نسبتاً درست -مثل باقی چیزها- ابعاد ديگری هم دارد. من فکر میکنم اصرار به کوتاهنويسی در بلندمدّت باعث يکجور فرماليسم میشود. وقتی آدم بخواهد هر طور شده از سر و ته نوشتهاش بزند تا از کليشهی مشخصی که برای خودش ساخته خارج نشود، ممکن نيست که بتواند منظورش را همهجانبه برساند. وقتی موضوعی قابل طرح -و از ظن ما مهم- را روی ميز تشريح میگذاريم، بايستی با ظرافت و دقّت جوانب آنرا بررسی کنيم. اين کار با گزيدهگويی در تضاد است. به همين لحاظ، نویسنده برای محتوایی که میخواهد ارائه بدهد، بايد "زبان ويژه" و مقدار توضيحات مناسب آنرا بهکار ببرد. مثلاً يک نظريهی فلسفی را نمیشود به طنز گفت؛ خلاصهاش هم نمیشود کرد. رعايت همين نکات است که بین "نويسنده" و کسی که فکر میکند نويسنده است فرق میگذارد.
۳ نظر:
مجید جان
این نوشتةات سخت بهدلم نشست. واقعا مثل جراحی که شکم مریض را بشکافد، جراحی کند، سپس بگوید فردا شکم بیمار را میدوزیم
سلام آقای زُهَری ...
به نظر ِ من اگر خواننده واقعا در پی ِ یاد گرفتن و یا فهمیدن ِ مطلبی باشد وقتش را هم پیدا خواهد کرد . کسی مجبورمان نکرده که همه مطلب را به یکباره بخوانیم .. میشود بخش بندی کرد تا هم کوتاه کوتاه خوانده باشیم و هم به نویسنده فشار نیاورده باشیم تا مطلب انگونه که باید به خواننده برسد
حميد عزيز تو به من لطف داری. اتفاقاً موقع نوشتن اين کوتاه، چشمی هم به کارهای تو داشتم... مخصوصاً يادداشتهای مربوط به بچههای دور از پدر:)
رضای گرامی من مغزهی حرفت را میگيرم، اما مسئله پيچيدهتر از اين حرفهاست. خودت بهتر میدانی که در همين شهر تورنتو که هر دو در آن زندگی میکنيم، به دليل مشغلهی فراوان و ضيق وقت، سخت بشود دنبال سلايق و علاقهجات رفت. دنبالکردن موضوعات مکتوب و خواندنیها دوچندان سخت است، چون علاوه بر داشتن وقت بايد بتوانی رویشان تمرکز کنی.
ارسال یک نظر