‏نمایش پست‌ها با برچسب گلوبالیسم، جهانگرایی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب گلوبالیسم، جهانگرایی. نمایش همه پست‌ها

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۹

نقطه چرخش جهان پس از کرونا


دیر یا زود، جهان از بحران کرونا بیرون خواهد رفت، ولی این بحران را صرفاً در قامت یک "بیماری" که آمد و بعد از چندی رفت نباید دید. بی شک جهان پس از کرونا با یک نقطه چرخش (Turning Point) مواجه خواهد شد؛ چرخش به تغییراتی سنگین و اساسی که جهان را متحول خواهد کرد.
هنگامی که از تغییرات سهمگین سخن می گوییم، برای مثال به تغییراتی در اندازه مرزبندی های نو و آغاز تولد کشورها در بسیاری از نقاط جهان و روی کار آمدن نظام ژئوپلیتیک جدید پس از جنگ جهانی اول و سپس جاافتادن آن پس از جنگ جهانی دوم اشاره می کنیم. تغییراتی در این حد سهمگین.
تغییرات سهمگین در جهان همیشه پا بر دو عنصر پایه دارند: "سیاست" (قدرت / کنترل / نظام مندی) و "اقتصاد" که مادر همه ی تغییرات است. هیچ تغییر مهیبی در جهان بدون حضور این دو عنصر نه اتفاق افتاده، و نه اتفاق خواهد افتاد. از این رو، فرمول قدیمی "دنبال پول برو" یا "ببین کی نفع برده" راهگشاست.
تولد کارت اعتباری در دهه 50 میلادی و فراگیری آن در دهه هشتاد، نقطه چرخشی بود که پول را از پشتوانه ی اصلی خود یعنی طلا جدا کرد. به عبارتی، "اعتبار" بر جای "پول" نشست و آن مراکزی که اعتبار تخصیص می دانند مالک پول و کنترل کننده مصرف کنندگان پول شدند.
دهه هاست که بانکهای مرکزی جهان و مگاکورپوریشن های بین المللی بدنبال یک واحد پول جهانی هستند، اما هنوز موفق نشده اند آنرا جا بیاندازند. واحد پول جهانی به معنی تثبیت تسلط گلوبالیسم بر جهان  است. بیتکوین فعلاً آمده، اما فراگیر نیست. کردیت کارت هم جای خود. همین امروز، در بسیاری از کشورها مثل سوئد، خریدکردن با پول نقد تقریباً ناممکن است. شما در مرکز استکهلم اگر بخواهید یک قهوه بخرید، باید با کارت اعتباری حساب کنید! این فراگیری، به دیگر کشورها نیز در حال سرایت است. آیا کرونا به این روند سرعت خواهد داد؟
گلوبالیسم با تغییر جایگاه مراکز تولید - از محلی به جهانی - بافت بومی اقتصادی کشورها را به کل تغییر داد. شما دیگر لباس دوخت آمریکا، یا حتا ایتالیا و فرانسه که مهد تولید لباس بودند نمی بینید و همه چیز شده ساخت چین یا چند کشور در حال توسعه دیگر. این روند برده داری نوین است.
می شود حدس زد که در یک پروژه ناپیدا، کرونا را به جان جهان انداختند تا علاوه بر گستراندن کنترل، در سازوکار جهان چند تغییر بنیادی ایجاد کنند، همه هم به بهانه همین کرونا! امروز من و شما را خیلی قانونی در خانه خودمان حبس کرده اند. این تغییرات چه خواهند بود را نه من می دانم نه شما؛ اما تردیدی نیست که بزودی شاهدش خواهیم بود...

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱

واژه‌ی "مردم" از نگاه رسانه‌ای

وقتی به واژه‌ی "مردم" در یک گزارش رسانه‌ای می‌رسیم، ناخودآگاه این تصویر در ذهن‌مان نقش می‌بندد: "بدنه‌ی جامعه یعنی مردم عملی قابل اعتماد و برحق انجام داده است، حتا اگر این عمل با موازین عقلی نخواند". در این‌گونه گزارش‌ها واژه‌ی "مردم" مرکز ثقل همه‌ی آن‌ چیزی است که قرار است گفته شود. به‌عبارتی، اصل خبر یا نظری که قرار است با این گزارش به مخاطب منتقل شود خودش را پشت واژه‌ای کاملاً موجه پنهان کرده و به سرشت "بی‌گناه" آن آذین شده است.
 این اما تمام ماجرا نیست: تصویر ذهنی ما آن‌جا کامل می‌شود که هر کس و هر چیزی را که این "مردم" بر علیه آن قد علم کرده باشند "ناحق" و باطل به‌شمار می‌آوریم. سیستم ذهنیت‌ساز رسانه، با استفاده‌ی ابزاری از بار معنایی واژه‌ی "مردم"، به افکار عمومی آن‌گونه که می‌خواهد جهت می‌دهد و همین موضوع جایگاه این واژه‌ی کلیدی را بس یگانه ساخته است. جالب این‌جاست که تمامی رسانه‌های موجود -چه در ممالک دموکراتیک و چه در سیستم‌های استبدادی- عیناً به همین شکل افکار عمومی می‌سازند، زیرا هیچ دولتی نیست که خودش را مدافع مردم نداند! این دقیقاً نقطه‌ی اشتراک نظام‌های دموکراتیک با پوپولیست است، چون اولی خودش را منتخب آرای مردم می‌داند و دومی خود را برآمده از بطن توده‌ها و لاجرم تحت پشتیبانی کامل آنان.
در یک خبر هر جا که از مردم یاد شد، دو گروه در حال معرفی هستند: کسانی که حق با آن‌هاست که "مردم" نام دارند و آن‌ها که حق ندارند و آدم‌های بد داستان قلمداد می‌شوند که این مردم در مقابل آنان دست به عملی زده‌اند. بنابراین، رسانه هر جا و در هر موقعیتی که در حال القای یک نظر به مخاطب باشد، به آن رنگ و لعاب "مردمی" می‌زند و آنان را که می‌‌خواهد خراب کند، "نامردمان" معرفی می‌کند.

شوربختانه در دنیای کنونی، رسانه‌ها از وظیفه‌ی اصلی خود که "خبررسانی" بی‌دخل و تصرف است بسیار دور شده‌اند و در یک دگردیسی، به "خبرسازی" روی آورده‌اند. یعنی به‌واقع رسانه‌ای که قرار بود رکن اصلی دموکراسی باشد و در ظلمات فراگیر شمعی بیافروزد، به بازوی تاریکخانه‌ی قدرت تبدیل شده است و برای جاانداختن امیال آن، جاده صاف می‌کند و افکار عمومی می‌سازد.

این‌جا بد نیست مثالی بیاوریم تا موضوع بهتر جا بیافتد. خبرگزاری آلمان "دویچه‌وله" در خبری (22 سپتامبر) چنین آورده است:

«مردم لیبی در بنغازی در تظاهراتی علیه شبه‌نظامیان به مقر گروهی که گفته می‌شود عامل حمله به سفارت آمریکا است حمله کردند. .

 ما در این‌جا قصد نداریم که سازمان‌دهنده‌ی این‌گونه تظاهرات‌ها و خاستگاه آن‌را شناسایی کنیم؛ حتا قدمی به‌پیش، قصد قضاوت در کل ماجرا را نیز نداریم. هدف ما این‌جا تنها نشان‌دادن استفاده‌ی ابزاری رسانه از واژه‌ی معصوم "مردم" است.
در همین یک خط، به سادگی مشاهده می‌کنید که حق با کیست (طبعاً‌ مردم) و آن‌ها که مورد حمله قرار گرفته‌اند اصلاً مردم به حساب نمی‌آیند! باقی متن نیز تنها سعی‌ای است در اثبات تز خبر که بر پیشانی‌ آن نشسته است. در خبر رسانه‌ی دموکراتیک، آن‌ها که به سفارت آمریکا ریخته‌اند "شبه‌نظامیان"ی خودسر شمارده می‌شوند، اگر روی‌شان بشود اصلاً می‌گویند این‌ها را القاعده سازماندهی کرده، اما جالب این‌جاست که همین افراد موقعی که داشتند بر علیه قذافی می‌جنگیدند "مردم‌" خوانده می‌شدند! در نظام اسلامی میهن ما نیز مخالفین  در تظاهرات خیابانی"اشرار" هستند و آن‌ها که به راهپیمایی روز قدس می‌روند مردم. در مصر هفتاد میلیونی، کم‌تر از صد هزار نفر بر علیه مبارک به خیابان آمدند، اما رسانه‌ی مسلط این عده را "مردم" نامید و باقی شصت‌وخرده‌ای جمعیت را اصلاً به‌حساب نیاورد. وقتی تعدادی از گارد مبارک به تظاهرات یورش آوردند، چنان این موضوع را در بوق کرد و وحشت تولید کرد که همه بر مظلومیت این مردم گریستند...
با این‌گونه خبرسازی، رسانه قصد دارد دهن منتقدینی را ببندد که به کل پروژه‌ی دموکراتیک‌سازی کشورهای خاورمیانه به دیده‌ی شک می‌نگرند و بگوید که مسیر کاملاً "دموکراتیک" روی کار آمدن اسلامیون در این کشورها را قدرت مسلط هموار نکرده است. در واقع می‌خواهند از بدبین‌شدن افکار عمومی وحشت‌زده (از رخداد مهیب کشتن سفیر آمریکا و ریختن به سفارت) به انقلاب‌های خودساخته و یک‌شبه‌ی چند کشور عربی پیشگیری کنند. وقتی هسته‌ی فکری رسانه‌ای در دنیای امروز را بشناسیم، کم‌تر هیجان‌زده می‌شویم و بیش‌تر می‌اندیشیم... و این مسیر رو به آگاهی است. 

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۱

سوریه به آخر خط رسیده است!

اسد و سوریه‌اش به آخر خط رسیده‌اند. این را اخبار و پیشروی چشم‌گیر انقلابیون مسلح می‌گویند. بعد نیز بدون دقت در ریشه‌های موضوع، لابد حتماً خواهند گفت: "مردم بر علیه نظام ظلم انقلاب کردند و پیروز شدند"!  یعنی به این حد ساده‌اندیشی؛ تا این حد تقلیل‌گرایی؟! جالب این‌جاست که روی این تز از چپ و راست توافق دارند؛ از معرکه‌گردانان "بهار عربی" بگیرید تا مارکسیست‌های مستقر در بلاد استکبار...

اما کالبدشکافی "بهار عربی" و گسترش‌اش در اقمار عرب و احتمالاً غیر عرب‌اش چندان سخت نیست: کافی‌ست که ببینیم "این وسط چه کسی (کسانی) از بی‌ثباتی کشورهای استراتژیک یا صاحب منابع خاورمیانه سود می‌برد". برای رسیدن به تحلیل درست البته بایستی به این فلسفه مسلح بود: هیچ اتفاقی در دنیا "اتفاقی" نمی‌افتد! بی‌ثباتی در کشورهای غنیِ در حال توسعه، تضمین تسلط و بهره‌برداری درازمدت برای "قدرت مرکزی جهان" است.

همان‌گونه که می‌شد حدس زد، سوریه را به جنگ داخلی کشاندند و این‌قدر حکایت را کش خواهد داد تا از پا دربیاید و به ویرانه تبدیل شود! تضمین این‌جاست که در این ویرانه، هر نظام و حکومتی که سر کار بیاید، چنان گرفتار مشکلات بی‌شمار است که دولت مستاجل‌اش محال است پا از سستی سفت کند. بدتر، آنجا به لانه تولید تروریسم تبدیل خواهد شد.

این‌ها که قلمی شد البته همه تکرار مکررات بود؛ ما اما این وسط چه درس می‌گیریم؟ برای منِ شهروند ایرانی که دلبسته‌ی ایران‌ام، سناریو و اجرای "بهار عربی" آیینه‌ی تمام نمایی است برای دیدن آن‌چه در سال 57 بر کشورم رفت، حال در شکل و قامتی دیگر. یعنی هر چه هست، ابداً جای خوشحالی نیست و فقط عبرت است. نظام سیاسی ایران اگر با حمله نظامی فرو ریزد، شک ندارم که جمع‌کردن‌اش آرزویی محال خواهد بود. حتا اگر خود مردم دست به زانو زنند و به‌پا خیزند، سخت باید مراقب گربه‌رقصانی خارجی (بخوان بانکداری جهانی) باشند. مردم ما فقط باید به نیروی خود بیاندیشند و اتکا کنند و بس. 
 

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

جایزه‌ی اسکار فرهادی، بخشی از سناریوی روابط قدرت در امروز جهان

بر خلاف دیدگاه رایج، من قضیه‌ی اسکارگرفتن فیلمی از ایران را صرفاً در دایره‌ی روابط قدرت در سطح جهانی می‌بینم و بس. به باور من، "جدایی نادر از سیمین" به‌خاطر ارزش هنری‌اش جایزه‌ی معتبر گلدن گلوبز و بلافاصله پس از آن مهم‌ترین جایزه‌ی حال حاضر جهان یعنی اسکار را به خودش اختصاص نداد. مسئله این نیست که این فیلم شایستگی چنین جایگاهی را دارد یا نه؛ مهم تاثیری است که این جایزه بر روند پرشتاب سیاسی منطقه و تغییری که در نگاه مردم ایجاد می‌کند می‌گذارد.

آینده‌ی ایران روشن است: از نگاه گلوبالیست ها ایران حلقه‌ای است از زنجیر عراق، تونس، مصر، لیبی، سوریه و ...، با سرنوشتی مشابه. اما تفاوتِ مداخله‌ی نظامی در افغانستان و عراق با "بهار عربی" در دو چیز بود: نخست، آمریکا در اولی -با دکترین دوران جنگ ویتنام- خود را تصمیم‌گیرنده معرفی کرد و شخصاً اقدام کرد و بعد نیروهای ائتلاف به او پیوستند، اما در دومی همه‌ی شرکا از همان ابتدا و پشت نام "ناتو" به تغییرات خوراک دادند. دومین دلیل که متعاقب اولی است طبعاً روشن است: بر خلاف جنگ عراق و افغانستان که اروپایی‌ها تا توانستند گربه رقصاندند و آمریکا کمرش زیر بار هزینه‌ها شکست و در دنیا بی‌آبرو شد، این‌بار اما "انقلاب‌سازی‌های عربی" پشتیبانی قریب‌به‌اتفاق "مردم مهم جهان" و رسانه‌ها را پشت خود داشت. بنابراین، با وجودی که هر دوی این طرح‌ها در یک راستا و از یک جا تغذیه می‌شدند، اما هر چقدر اولی خام بود، دومی درس‌گرفته از تجربه و پخته بود.

آن‌چه مسلم است، تحریم‌های پیش رو از لحاظ روانی بر مردم تاثیر جدی و خردکننده می‌گذارند و با ایجاد نوعی احساس همدردی در جامعه و بدبینی نسبت به تحریم‌کنندگان، به حضور جمهوری اسلامی می‌توانند مشروعیت بدهند.  همین داستان سر کش و قوس‌های مسئله‌ی هسته‌ای دارد اتفاق می‌افتد و حتا بعضی مخالفان طرح را از سماجت غرب خسته کرده است. از سوی دیگر، جایزه‌ی اسکاری که مشخصاً "به مردم ایران تقدیم شد"، با ایجاد موج شادی و فوران غرور ملی و احساسات، نوعی "مسکن امیدواری" به مردم تزریق کرد. جایزه‌ی اسکار پیام صریحی داشت: از نگاه غرب، بین مردم و حکومت ایران فرق است.  این مسکن -که مدت تاثیرش چندان طولانی نیست- نه تنها چهره‌ای موجه از تحریم‌کنندگان هنردوست و مردم‌دوست به‌تصویر خواهد کشید، بلکه مردم ایران را از لحاظ روانی برای مداخله‌ی نظامی غرب یا جنگ داخلی با رژیم آماده خواهد کرد و کلاً رفتار غرب را در قبال ایران توجیه خواهد کرد. در تونس، مصر، لیبی و سوریه نیز دقیقاً همین اتفاق افتاد و این خود مردم -یا به هر حال بخشی از آن‌ها- بودند که با نظام حاکم درافتادند. در این حالت، گلوبالیسم با کم‌ترین هزینه و مسئولیت، بهترین نتیجه را عاید خود کرد.
 با وجود نفرت عمومی مردم عراق از نیروهای اشغالگر، می‌بینیم که "گردانندگان جهان" در ادامه‌ی طرح نظم‌دهی و جهانی‌سازی (Globalism) خود، چطور به‌خوبی از تجربه درس گرفته‌اند و استراتژی‌ای نو را در دستور کار خود قرار داده‌اند. اما آیا ما هم از تجربه درس می‌گیریم و به‌جای نشئه‌گی‌های کوتاه‌مدت و بی‌توجهی به آن‌چه در پیرامون‌مان می‌گذرد، در ریشه‌های حوادث دقیق می‌شویم؟ قضاوت‌اش بماند به عهده‌ی آینده!

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۰

موضوع واحد پول جهانی دلار و گوشه‌ای از مسائل پشت پرده‌ی آن

نگاه دکتر خشایار شجاعتی به:
دلایل انفجار قیمت ارز و دلار در هفته‌های گذشته و در کل موضوع تثبیت دلار و مسائل سیاسی پشت پرده‌ی آن در چند دهه‌ی گذشته... و نکاتی حاشیه‌ای در همین راستا:

http://www.youtube.com/watch?v=yndUioXena0&feature=player_embedded

برای فهم بهتر آن‌چه در دنیای ما می‌گذارد، نمی‌توان فقط به اطلاعاتی که "رسانه‌ی مسلط" (Mainstream) منتشر می‌کند اکتفا کرد. بایستی مطالعه‌ی آزاد داشت. بایستی لای سطرها را خواند و پشت دیوار را حدس زد. بعد از بررسی‌های موشکافانه، طبعاً به نکاتی دست خواهیم یافت که به "تئوری توطئه"‌ معروف‌اند. جالب این‌جاست که ما را سال‌هاست از تئوری توطئه ترسانده‌اند و هر جا که نقدی غیر متعارف -خارج از چهارچوب رسانه‌ی مسلط- به آن‌چه می‌گذرد داشته‌ایم، ما را به داشتن ذهنیت "دایی‌جان‌ناپلئونی" متهم کرده‌اند!
این روزها به برکت اینترنت، دامنه‌ی مطالعات آزاد بین نسل جوان و جویا بسیار گسترش یافته است، چه این نسل آینده‌ی خود را در خطر تباهی می‌بیند و دیگر نمی‌خواهد به ساز نگاه سنتی به سیاست و اقتصاد برقصد و به انگ‌های بی‌محتوا چون "ذهنیتی آغشته به تئوری توطئه" نیز بی‌اعتناست.

پی‌نوشت:
من البته با تمام گفته‌ی دکتر شجاعتی همسو نیستم، هر چند نکاتی فنی و بس قابل پیگرد در آن‌ها یافته‌ام. من هم‌چنان معتقدم خود ارباب دو ارز اصلی جهان یعنی دلار و یورو، خودخواسته این ارزها را چنان شکننده خواهند کرد که مردم کشورهای غربی به شکلی "دموکراتیک" رای به یکی شدن ارزها و سربرآوردن واحد پول جهانی بدهند.
 با رخ‌دادن این اتفاق چندان فاصله‌ای نداریم. با یکی‌شدن واحد پول جهانی دو هدف عمده پیگیری می‌شود:
1- رویگردانی از عمل به بسیاری از تعهدات مالی و ویرانگری‌های اقتصادی چند دهه‌ی گذشته، بعد از سربرآوردن "جهان کردیت کارد"
2- کنترل مشخص و یگانه بر جهان.

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۰

دخالت نظامی ناتو، بدترین گزینه‌ی ممکن برای ایران (3)

گوشه‌ای به گرفتاری اقتصادی یونان و ...
وام‌گرفتن از بانک‌ های مرکزی (مثل بانک جهانی یا بانک مرکزی اروپا) و دیگر وام‌دهندگان بی‌مرز، پیامدهایی دارد درست مثل تسخیر و به‌بردگی‌گرفتن یک کشور. آنچه در یونان در حال اتفاق است، البته بدون خونریزی، شباهت عجیبی دارد به حوادث مصر یا تونس. با تزریق وام مابه‌ازا (Bail Out) به بدنه‌ی اقتصاد یونان، اداره‌ی تمام ساختمان اقتصادی این کشور، به‌طورعملی، از بانک‌ها گرفته تا صندوق بازنشستگان، به وام‌دهنده (اتحادیه) منتقل می‌ شود. تصمیم‌گیری‌های کلان اقتصادی و تا حدی کوچک نیز بدون اذن وام‌دهنده ممکن نخواهد بود. حضور پایاپای کشوری با بنیه‌ی ضعیف اقتصادی در کنار کشوری قوی اصولاً معنی‌ای جز این ندارد! درست با علم به این واقعیت بود که مردم و روشنفکران یونانی ماه‌ها بر علیه این طرح تظاهرات کردند (گاهی حتا خونین)، اما مدیای مسلط با بی‌توجهی به آن و صرفاً پوشش‌دادن "بهار خودساخته‌ی عربی"، راه را بر پس‌زدن طرح بست.
 آیا یونان قادر خواهد بود ساختمان اقتصادی خود را به حد کشورهای اصلی اتحادیه ارتقا دهد؟ پاسخ به این سئوال البته سخت نیست، چون ماهیت اقتصاد غیر صنعتی یونان را همگان می‌ شناسند. پس، سیر فرورفتن در قرض و پیروی از "اراده‌ی مرکزی اروپا" به‌قوت خود ادامه یافته و تشدید خواهد شد.
نکته‌ی حاشیه‌ای و اما قابل تامل این است که بانک مرکزی اروپا با کدام پشتوانه می‌ خواهد به یونان یا  مهم‌تر از آن ایتالیا وام بدهد؟ سرمایه‌گذاران اصلی این بانک‌ چه ارگان‌ها یا کسانی هستند؟ شاید فکر کنید دولت آلمان یا فرانسه! پاسخ به این پرسش، تحقیقی همه‌جانبه بر مبنای مدارک و شواهد غیر رسمی را می‌ طلبد که در اینترنت به وفور یافت می‌شود.

  آن‌طور که می‌گویند، طراح اصلی و سازمان‌دهنده‌ی اقتصادی یونان در سال‌های گذشته GS بوده است که یکی از ابرقدرت‌های بورس است. جالب این‌جاست که بلافاصله بعد از یونان -یعنی به‌فاصله‌ی یک‌روز-، قضیه‌ی بدهی نجومی ایتالیا (هزار و نهصد میلیارد یورو) در صدر قرار گرفت و متعاقبش، ماریو مونتی نخست وزیر "عبور از بحران" شد که خودش ‌سال‌ها از مشاورین ارشد GS بوده است! یعنی اگر قبلاً بانک‌ های جهانی و بورس از راه دور این کشورها را کنترل می‌ کردند، امروز دیگر لزومی نمی‌ بینند که در سایه عمل کنند؛ خود وارد گود شده‌اند و "دولت تعیین می‌ کنند"!
عده‌ای معتقدند که گرفتاری یونان به‌خاطر تنبلی مردم یونان است! یعنی یونانی‌ها و احتمالاً ایتالیایی‌ها و اسپانیایی‌ها... عرضه‌ی بالاکشیدن خود به حد استانداردهای اروپا را ندارند. اگر این کشورها بی‌عرضه‌اند، پس چرا اصولاً به اتحادیه دعوت شده‌اند؟ آیا نباید فکر کرد که دعوت شده‌اند، تا به دست خود ویران شوند؟ در ثانی، طبق مشاهدات خود من، از حدود دوازده سال پیش به این سو، قیمت کالاها و سرویس‌ها در سرآمد کشورهای اروپایی یعنی آلمان، تقریباً یک برابر و نیم تا دو برابر شده است. آیا فرمول تنبلی در مورد مردم آلمان هم صادق است، یا این‌که طراحان بازی مالی در اروپا برای‌شان فرق نمی‌ کند کدام مردم با چه ملیتی تحت فشار باشند؟

رسم امروز دنیا
دنیای امروز، دنیای غرامت‌دهی و غرامت‌ستانی است. به‌واقع تمام اتفاقات بزرگ زیر سایه‌ی همین چتر رخ می‌ دهند. کشورها در اروپا (یونان، ایتالیا، پرتقال، ایرلند، اسپانیا و...) درگیر طرحی می‌شوند و تعهداتی را می‌ پذیرند که خود بهتر می‌دانند عمل به آن‌ها ممکن نیست . به واسطه‌ی عضویت در یک جمع قاره‌ای، تا گلو در قرض فرو می‌ روند و دیگر امکانی پیش نمی‌ آید که به استقلال مالی/ملی نسبی قبلی خود برگردند.
در شرق، نظام سیاسی کشورها نابود می‌شود و بنیاد ساختمان ثبات‌ شان ترک برمی‌دارد تا درآمدهای‌ شان صرف بدهی‌ های روزافزون و بازسازی‌های بی‌پایان بشود. به‌چشم دقت، یک جور اینهمانی وجود دارد بین همه‌ی این اتفاقات، در چند دهه‌ی گذشته. این مسائل را آریامهر پیشبینی می کردند و در مصاحبه ها و کتاب "پاسخ به تاریخ" یادآور شدند.
در دگردیسی امروز جهان، بحث دارا و ندار از حوزه‌ی جغرافیا و بُرد دید خارج شده، به ماورای تخیل و گمان پرکشیده است. به‌خاطر پیچیدگی و شتاب مشکلات امروز جهان، شناسایی بانیان اصلی این تحولات تاریک ساده نیست، چرا که در قید و زیر نام و جغرافیا و پرچم ملی نیستند. با این وجود، سخت نیست که دست طراحان گلوبالیست را در سرنوشت بسیاری از کشورها ببینیم، به‌خاطر عاقبت مشابه.
آن‌چه دارد در دنیای فعلی اتفاق می‌ افتد، محصول روندی‌ست زنجیروار و گلوبالیستی و هدایت شده که سر نخ این روند، به‌دست عده‌ی مشخصی است، فارغ از هر نژاد و ملیت.

بخش پایانی این یادداشت را، به‌زودی خواهید خواند.

:: دیگر بخش‌ها: [یک][دو]

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

دخالت نظامی ناتو، بدترین گزینه‌ی ممکن برای ایران (2)

سیر حرکت جهان رو به جلو است، اما زیاد به چپ و راست می‌پیچد.
ما در این پیچ‌وخم‌ها است که ویران می‌شویم و به مقصد نمی‌رسیم...

تبعات دخالت نظامی و حواشی پس از آن
بدون ورود به تحلیل‌های ژئوپلتیک -که در آن تخصصی ندارم-، تنها بر اساس نگاهی حتا گذرا به شواهد زنده و اتفاقاتی که همین روزها افتاده یا می‌افتد، می‌شود گفت که ورود نظامی به ایران، دخالتی درازدامنه و طولانی‌مدت خواهد بود؛ لااقل صدمات مالی و روانی آن سال‌ها بر تن و ذهن میهن ما حضور خواهد داشت. حال فرض را بر این بگذاریم که این مداخله اتفاق بیافتد (مثل نمونه لیبی) یا که ایران از خاکستر جنگی داخلی بیرون بیاید (مثل سوریه). بعد چه می‌شود؟

نخست، تمام درهای سری تاریخی ایران به جهان باز می‌شود و در دسترس نامحرمان قرار می‌گیرد: تمام آرشیوها، اسرار و اسناد رسمی و اداری، اسناد حکومتی و سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی، اموال موزه‌ها، اموال ارتش و سپاه، تاسیسات نفتی و صنعتی مثل ذوب آهن و بقیه... بدتر از آن، اداره‌ی تمامی ارگان‌های رسمی و غیر رسمی کشور نیز به دست دخالت‌گران نه‌چندان صالح می‌افتد. 
به دلیل شتاب حوادث و فضای هیجانی و هرج‌ومرج، عملاً امکان سامان‌‌دهی به انتخاباتی سالم و مردمی منتفی خواهد بود. این فرصتی است تا "مدیای مسلط" به میدان بیاید و مسیر را به سمتی هموار کند که اتوماتیک‌وار و البته "کاملاً دموکراتیک"، دولتی ضعیف (حالا با خوشبینی، نمی‌گوییم خائن) روی کار بیاید. این وضع ایران را به دوران تسلسل سیاسی و تغییر پشت تغییر می‌کشاند، یعنی بی‌ثباتی فراگیر و درازمدت. در فضای بی‌ثباتی، افق‌ها به برنامه‌ریزی‌های درازمدت کور می‌شود، فساد اداری رشد کرده دست‌اندرکاران به فکر منافع لحظه‌ای خود خواهند بود، چون آینده‌ای برای خود نمی‌بینند. گذشته از فقر و پایین‌آمدن استاندارد زندگی، کنترل رشد بی‌رویه‌ی جمعیت نیز ناممکن خواهد شد، یعنی بالارفتن گرفتاری و هزینه‌ها. هم‌چنین  نبود دولت مرکزی مقتدر یعنی نبود امنیت مردم. سپس درگیری‌های قومی و داخلی -یکی پس از دیگری- از اقصانقاط کشور شعله خواهند کشید. حکومت‌های سست فاقد قدرت اداره‌ی مالی/اداری کشور، به وام‌ها و مدیریت خارجی (حال در ردای بانک جهانی، سازمان ملل و ناتو) روی می‌آورند و با دست‌به‌دست گشتن حکومت، این وام‌ها بر هم تلنبار خواهند شد و کشور را به ورشکستگی خواهند کشاند. آغاز ورشکستگی اقتصادی، پایان حمیت ملی است: آغاز بحث فدرالیسم و ایران کثیرالمله و تقسیم کشور...
در چنین وضعی، در سرایی که امنیت و اقتصاد و آبادانی نیست، دموکراسی چیزی نیست جز "دل‌خوش‌کنک"! ملت ما خود باید برخیزند و تومار این رژیم را درهم پیچند.

ادامه‌ی این یادداشت را با عنوان‌هایی چون "جنگ روانی"، "راه حل خروج از بحران"و الخ خواهید خواند.

بخش نخست همین یادداشت: [+]

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۰

دخالت نظامی ناتو، بدترین گزینه‌ی ممکن برای ایران (1)

پس از رخ‌دادن طرح گلوبالیستی "بهار عربی" و بازشدن پنجره‌ای به افق تغییر، بعضی از ایرانیان تحت فشار و دچار هیجان، دل به دخالت نظامی غرب بسته‌ اند. خیلی‌شان البته فاش نمی‌ گویند؛ از لحن گفتار و نانوشته‌ های بین سطرهای‌ شان اما این هم‌دلی پیداست. برخلاف این عده، من معتقدم اگر چنین دخالتی اتفاق بیافتد، آن کورسوی تغییر سالم به آزادی و پادشاهی نیز مسدود شده، ملت ما به ته چاه ویل بی‌سرنوشتی پرتاب خواهد شد.

دلایل رد گزینه‌ی دخالت نظامی
ایجاد هیجان باعث می‌شود که ما حواشی این‌گونه تغییرات با کمک نظامی ناتو را نبینیم. این دقیقاً "چشم اسفندیار" قضیه است. پیشنهاد من ابداً این نیست که مردم جان‌به‌لب و رسیده به مرز ناامیدی ما، با همین نظام فعلی بسوزند و بسازند؛ اعتقاد دارم خود ملت باید بپاخیزد و این رژیم را از پایه براندازد و پادشاهی را احیا کند؛  آنچه مد نظر من است، توجه دقیق به تبعات پس از این‌گونه دخالت‌ های نظامی است. به واقع من، با نفس دخالت نظامی مخالفم به دو دلیل: یکی آن‌را تنها راه حل مسئله نمی‌ دانم و دوم، اثرات جانبی آن‌را بسیار مهلک‌ تر از حتا تلفات جانی و مالی آن می‌ پندارم.

 درس تجربه: طرح بی‌ثبات‌کردن کشورها
در لیبی، یعنی در کشوری که بالاترین رشد سرانه‌ی کشورهای افریقایی را داشت، جنگ داخلی به‌راه افتاد و این‌قدر ادامه پیدا کرد که از آن کشور ویرانه‌ای بیش باقی نماند.  ثمره‌ی انباشت خشونت در این جنگ نیز ویدئوهایی بود که از کشتن قذافی دیدیم (به‌عنوان نمونه‌ای کوچک از کل) و قتل‌ها و جنایت‌های مخوفی که به‌وسیله‌ی رسانه‌های مستقل گزارش شدند.
این‌بار با تجربه‌ای بیش‌تر و با کمک تسلیحاتی/تبلیغاتی به مخالفین، در سوریه اما جنگ فرسایشی داخلی ایجاد کردند تا کشور در شعله‌ های آن به‌آرامی بسوزد و دیگر هیچ قدرتی از خاکسترش برنخیزد. کار که با کم‌ترین هزینه‌ای برای گلوبالیست ها تمام شد، مردم حیران سوریه خود با التماس به پای نیروهای سازمان ملل و ناتو می‌افتند تا در کشورشان نظم را برقرار کند و ناظر به‌ اصطلاح انتخابات باشد. یعنی مردم بین اسد خونخوار و نیروهای گلوبالیستی گیر کرده اند و راه فرار ندارند. به این می‌گویند کشتن هر امکان بازسازی! در کشوری که نه حزبی فعالیت داشته ، نه ان جی او یا نهاد مردمی مستقل و قوی وجود دارد، نه خرد جمعی بر مبنای توجه به منافع ملی شکل گرفته، نه شناخت کافی از کاندیداها و نمایندگان آتی وجود دارد، در چنین فضای سرسام‌ آور هیجانی و سردرگمی پس از جنگ داخلی، از انتخابات آزاد چه نتیجه‌ای بیرون خواهد آمد؟  در چنین وضعی، قدرت مرکزی خارجی با سیطره‌ی کامل خود و با ابزار رسانه، در شکلی کاملاً  انتخابی و"دموکراتیک"، آب را به سمت منافع خود هدایت خواهد کرد که مردم  سوار بر آن خودخواسته به چاه فلاکت سرازیر شوند! دست آخر هم با اسد کنار خواهند آمد!

این گفتار ادامه دارد...

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰

"جهان غرب" یا سرکردگان اقتصاد؟

اشاره‌ای به "بهار عربی"!
مسعود برجیان به بهانه‌ی نوشته‌ای از علی افشاری، یادداشت ارجمندی منتشر کرده که مفاد آن سخت تأمل‌برانگیز است. من از ورود به یادداشت افشاری می‌گذرم که گفتنی‌ها را مسعود گفته؛ دوست دارم اما -در مختصرترین شکل ممکن- بر یادداشت‌ مسعود نکاتی را بیافزایم یا از ظن خود صیقل بدهم، تا شاید متن اصلی بازتر و خواناتر بشود.
اگر بخواهیم در کوتاه‌ترین تعریف، آن‌چه در لیبی اتفاق افتاد را مغزه‌شکافی کنیم، بایستی بگوییم که حکومت قذافی، بر اساس مصالح و به امر تشکیلاتی که جهان را اداره می‌کند [+] (گلوبالیسم: بانک‌های جهانی، بازار سهام، الخ)، توسط نیروی ناتو و با همکاری بعضی از مردم داخل لیبی، واژگون شد. با راهنماقراردادن این تز، حال باید رفت سراغ یادداشت غسل طهارت «دخالت بشردوستانه» .

دنیای غرب چیست؟
نکته‌ای که  بهتر است به آن بیش‌تر توجه شود، طرز استفاده از عبارت "دنیای غرب" است. مسعود در نوشته‌اش از "منافع غرب" یاد می‌کند که منظور منافع مشترک همان کشورهای اتحادیه‌ی اروپا (به‌ویژه اروپای غربی) و آمریکا و کانادا است. این طرز تلقی از جهان سرمایه‌داری، با آن‌چه به‌واقع جهان سرمایه‌داری کنونی را می‌گرداند -یعنی گلوبالیسم جهانی- اختلافی پدیدارشناسانه دارد.
تصور کلاسیک از جهان سرمایه‌داری غرب این است: تعدادی کشور در اروپا به‌علاوه‌ی کانادا و در راس همه آمریکا با درنظرگرفتن منافع ملی خود، در موضوع اقتصاد با یک‌دیگر اتفاق نظر دارند و بر همین اصل، دست به تحرکاتی مشترک می‌زنند. می‌شود باقی کشورهای توسعه‌یافته چون استرالیا، نیوزیلند، ژاپن و غیره را هم به این فهرست اضافه کرد.  این تعریف با چند ایراد جدی روبه‌روست:
با رکود شدید و گسترش نابرابری اقتصادی در آمریکا و سپس اروپا، متوجه شدیم که تمرکز بر "منافع ملی" چندان در دستور کار کشورهای غربی نیست، یا لااقل مثل دهه‌های قبل در ارجحیت نیست.  در کنارش، با وضعیت خودساخته و ویرانگری که برای یونان به‌وجود آمده و احتمالاً دامنه‌اش به پرتقال، اسپانیا و ایرلند نیز سرایت می‌کند، شاهدیم که اتحادیه‌ی اروپا -با نگاهی "فراگیرتر" از چارچوب ملی، بی‌توجه به لب پرتگاه بودن "شریک اقتصادی خود"، چطور از او یک مستعمره‌ی تا گلو زیر قرض می‌سازد و شرکا را  بر اساس سلسله‌مراتب و "اولویت‌هایی" طبقه‌بندی می‌کند. مدیای مسلط گلوبالیستی نیز آن‌طور که باید اعتراضات و درگیری‌های فراگیر در یونان را بازتاب نداد که طبعاً اتفاقی نبود. و اما جالب‌تر از همه این است که اروپای متحد، ابتدا با ایجاد واحد پولی یکسان (یورو) و بدیلی برای ارز جهانی دلار آمریکا، با آن [در ظاهر] به رقابت برخاست. همین اروپا اما در مسائل استراتژیک جهانی در کنار آمریکا حضور جدی دارد (مثل "بهار عربی").  هر دو ارز نیز هر روز ضعیف‌تر می‌شوند.  آن‌طور که از قرائن پیداست، با ضعیف‌کردن یورو و دلار (شاید عمدی) و ادغام هر دو، ممکن است یک واحد پولی یکسان و جهانی سربرآورد. در این راستا دیدیم که پس از رکود اقتصادی و درست در موسم بهار عربی،  بازار سهام برلین و نیویورک و نیز لندن و کانادا در هم ادغام شدند و مرزها برداشته شد.  به‌راستی این تضادها را چطور می‌شود تبیین کرد؟  چه نیروی خارج از مرکز و نامرئی، بی‌تعهد به مرزبندی‌های جغرافیایی و سیاسی داخل دنیای غرب، بانی تصمیم‌گیری‌های کلان می‌شود؟  آیا قائل هستیم که چنین نیرویی وجود دارد، یا که زاده‌ی تئوری توطئه است و نباید بدبین بود! این نیرو نامش "گلوبالیسم" یا همان جهانگرایی است با پارامترها و ساختار خاص خود.

موضوع نفت
مسعود به‌درستی اشاره می‌کند:
ساده‌انگاری تحلیل‌گرانی که موضوع نفت را تنها انگیزه یا انگیزه‌ی اصلی ناتو برای دخالت در لیبی می‌دانند و کسانی که با ردیف کردن این اعداد و ارقام، از در مخالفت با آنها بر می‌آیند، در همین‌جا روشن می‌شود. این موضوع در مورد حمله‌ی آمریکا و انگلیس به عراق نیز مطرح می‌شد.
و سپس دلیل می‌آورد:
 آمریکا در سند استراتژی امنیت ملی خود که سال‌ها پیش از حمله‌ی آمریکا به عراق، تدوین شده و دورنمای سیاست آمریکا را تا سال ۲۰۲۵ معین کرده، یکی از اهداف خود در خاور میانه را استقرار موشک‌های دوربرد خود در یکی از کشورهای ایران یا عراق عنوان می‌کند. دلیل مطرح‌شده در این سند، مرکزیت ایران و عراق در منطقه‌ی خاور میانه است که به آمریکا امکان می‌دهد از این طریق، کل منطقه را زیر بُرد موشکی خود داشته باشد. بنابراین نه تنها موضوع نفت، تنها انگیزه‌ی آمریکا برای حمله به عراق نبوده است که حتی انگیزه‌ی اصلی هم نبوده است. همین موضوع در مورد لیبی نیز صادق است. موقعیت ژئوپلیتیک لیبی از نظر تسلط بر کل شمال آفریقا و جنوب اروپا و به عنوان یکی از شاهراه‌های اتصال آفریقا و اروپا، وضعیتی بسیار ویژه است.
 موضوع این است که ما وقتی از نفت صحبت می‌کنیم، نخست باید بدانیم که اصولاً نفت چیست؟ این پرسش در ظاهر بدیهی، در واقع یکی از کلیدهای حل معمای "اتحاد نامرئی" است.  نفت صرفاً آن‌ ماده‌ی سیاهی که در بشکه می‌ریزند و می‌فروشند و تولید پتروشیمی نیست. علاوه بر آن، نفت یکی از شاخصه‌های اصلی بازار سهام و اهرم سیاست است.  بازار سهام نیز دنیای اقتصاد در بطن دنیای اقتصاد است، درست مثل اینترنت که دنیای مجازی در دنیای واقعی است. جالب این‌که تبادلات در سهام نفت به مراتب بیش‌تر از خود نفت است. این واقعیتی است که از دیده‌ی تحلیل‌گران ما دور مانده، چون سررشته‌ای از دنیای سهام ندارند. شاخصه‌ی نفت در بازار سهام تابع یک‌سری نوسانات لحظه‌ای و بیرونی است. این نوسانات، تماماً  مربوطه به تحرکات سیاسی هستند. برای همین، نفت علاوه بر این‌که مهم‌ترین سوخت حال حاضر جهان است، سلاحی کاملاً استراتژیک نیز هست.  اینرا شاه فقید در کتاب "پاسخ به تاریخ" خود بدرستی توضیح دادند. فهم ما موقعی از مسئله‌ی استراتژیک نفت جامع‌تر می‌شود که بدانیم نفت، در بیش‌تر مواقع نه توسط صاحبان ذخایر، بل‌که به‌وسیله‌ی شرکت‌های نفتی و طی قراردادهای چندین ساله استخراج، تولید، صادر و به‌فروش می‌رسد. حال باید دقت کرد که چه تشکیلاتی این چرخه‌ی اقتصادی را می‌گرداند؟
قذافی قرار بود اواخر امسال، قراردادهای نفتی‌اش را  با شرکت‌های نفتی غرب تجدید نکند و با شرکت‌های چینی وارد معامله بشود.* شاه نیز قرار بود در سال 58، یعنی تاریخ انقضای قراردادهای نفتی ما، دیگر با شرکت‌های انگلیسی و آمریکایی قراردادی منعقد نکند و نفت ایران را با قیمت‌گذاری اوپک توسط شرکت ملی پارس استخراج و صادر کند. ایجاد پالایشگاه‌ها در ایران نیز پیرو همین تفکر درازمدت بود. البته ما که دایی‌جان ناپلئون‌ نیستیم که زبانم لال فکر کنیم  این وسط توطئه‌ای در کار بوده است!

آمریکا به مثابه دفتر کار و بازوی نظامی اقتصاد جهانی
پیرو آن‌چه در ابتدای این یادداشت گفته شد، این‌روزها زیاد نمی‌شود از "استراتژی بلندمدت امنیت ملی آمریکا" صحبت کرد، زیرا استراتژی‌ها از بلند‌مدت و ملی، به کوتاه‌مدت و گلوبالیستی تغییر شکل داده‌اند.  برای مثال، اگر آمریکا بخواهد سیستم کشوری را تغییر بدهد، دیگر مثل نیکاراگوئه عمل نمی‌کند و این دخالت، حتماً با همکاری شرکای اقتصادی/استراتژیک انجام می‌شود. همین است که در سی سال گذشته -به‌ویژه در ده سال گذشته- به اندازه‌ی چند قرن اتفاقات عجیب و غریب در دنیا رخ داده است!  این استراتژی‌های کوتاه‌مدت و لحظه‌ای البته بر بنیان نوعی مانیفست نانوشته (شاید هم نوشته) پی ریخته می‌شوند و عمل می‌کنند. آن‌چه در این مانیفست می‌خوانیم این است: «ساخت حکومتی جهانی و در کل تسخیر جهان نیازمند ایجاد بی‌ثباتی در خارج از قلمرو خود و از آن سمت، ناآگاه نگه‌داشتن و مشغول‌کردن مردم داخل قلمرو خود است.»[+] به‌راستی کدام طرح نامرئی  یک‌باره تعدادی از کشورهای در ظاهر نه‌چندان دوست را در موضوعی مثل فتح لیبی کاملاً هم‌قول می‌کند؟  پاشنه‌ی آشیل "قذافی باید برود" و "کاسترو مهم نیست برود" در کجاست؟
با توجه به دلایل متفاوت از جمله ناعادلانه‌ترشدن وضعیت توزیع در آمریکا و کم‌توجهی به وضع مردم و نیز شراکت آمریکا با ناتو در مسائل شمال آفریقا، عبارت کلاسیک "امپریالیسم آمریکا"** دیگر از معنی تهی شده است. تعریف ساده‌ی آمریکای کنونی، عنوان این پاراگراف است.

در این باره هر چه نوشته شود باز کم است. شاید وقتی دیگر...

پی‌نوشت:
*علاوه بر آن، قذافی می‌خواست نفت را به "یوآن" (واحد پول چین) به چین بفروشد نه به دلار. این‌ کار دهن‌کجی آشکار به قاعده‌ی بازی نفت و واحد پولی مبادلات بین‌المللی و آتوریته‌ی آن (نظام پولی) بود. دوم، قذافی یکی از معدود ذخیره‌کنندگان طلا (شمش) در جهان بود؛ چیزی بالغ بر 144 تن طلا در خزانه‌داری خود داشت. جمع‌آوری شمش طلا یکی از برهم‌زننده‌های قاعده‌ی پولی و مبادلاتی جهانی به‌ویژه مبادلات با دلار یا اعتباری است، زیرا از دهه‌ی هشتاد به این سو و با فشار بانک‌های جهانی، طلا دیگر پشتوانه‌ی پولی جهان شناخته نمی‌شود. از این طریق، سیستم کردیتی به‌وجود آمد و نتیجه‌اش را نیز در رکود سال 2008 شاهد بودیم ... و بدتر از آن‌را شاهد خواهیم بود. قذافی قصد داشت با پشتوانه قرار دادن طلا، بانکی اعتباری در کامرون ایجاد کند که این کار، سرپیچی کامل از نظام بانکی و پولی جهانی بود، زیرا از سلطه‌ی IMF (یعنی International Monetary Fund) و پدرخوانده‌ی بانک جهانی و صندوق بین‌الملل و بانک مرکزی اروپا (مثل خانواده‌ی رادچایلد) عملاً خارج می‌شد و به آن حساب پس نمی‌داد.
دیگر این‌که قذافی قصد داشت به کمک چین، ماهواره‌ی مخابراتی آفریقا را تا سال 2012 به فضا بفرستد. این کار نه‌تنها باعث مختل‌شدن درآمد سنگین غول‌های مخابراتی می‌شد، بل از لحاظ اطلاعاتی، کنترل دنیای مسلط بر آفریقا و کشورهای ثروتمندی چون لیبی را با مشکل جدی مواجه می‌ساخت. مخابرات که می‌دانیم ابزار بی‌بدیل تسلط است و سرش نیز معلوم است که دست کیست و ابداً علاقه‌ای به شراکت با دیگری ندارد.
علاوه بر طلای سیاه، لیبی صاحب بزرگ‌ترین منابع آب زیرزمینی در آفریقا بود و همین موضوع، این کشور را در صدر کشورهای استراتژیک آفریقایی می‌نشاند.
**برای فهم مفهوم "امپریالیسم نو" بایستی در کاوش منابع مالی‌ای بود که نقش پشتوانه‌ی بانک‌های مرکزی جهان را بازی می‌کنند و به کشورها و دولت‌ها وام می‌دهند و بر بورس مسلط‌اند و نوسانات اقتصادی کلان را فراچنگ دارند. همین‌ها، علاوه بر در اختیارداشتن بخش عمده‌ی طلا و پول در جهان، در نقش "پایان جهان" نیز نقش‌آفرینی می‌کنند. توضیح این‌که یک شرکت نفتی هر چقدر که بزرگ باشد، باید پولش را جایی ذخیره یا سرمایه‌گذاری کند. از این رو، باز باید جلوی این غول‌ها -که تعدادی خانواده و شرکا هستند- دوزانو بنشیند! چنین قدرت‌هایی، با استیلا بر بخش عمده‌ی سرمایه‌ی ارزی و اعتباری، انرژی، سیستم‌های ارتباطی چون اینترنت و مخابرات و اخیراً آب آشامیدنی، بر کار دولت‌ها مسلط‌اند و درست به همین خاطر است که در مسائلی جهانی، بسیاری از دولت‌های غربی، بی‌توجه به اختلافِ نظرهای جدی و حتا بی‌توجه به افکار عمومی خود، به‌طوری هماهنگ عمل می‌کنند. به‌راستی چه نیرویی باعث این هماهنگی عجیب می‌شود؟ 

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۰

اعراب رنگ ترقی را نخواهند دید!

بعضی از دوستان از اسلامی‌شدن "دموکراتیک" تونس [و احتمالاً مصر در آینده‌ی نزدیک] و آزادی چند همسری و ایجاد بانک اسلامی در لیبی چنان ابراز شگفتی می‌کنند که تو گویی قرار بوده از مخرج مشترک این کشورها سوئیس بیرون بیاید! غرب مگر خوابنما شده که با تحمل این‌همه هزینه و سختی، برادران مسلمان‌ را مفتی برساند به نظامی رو به رشد و مترقی، تا با فهمیدن حقوق خودشان، بلافاصله نان غرب را آجر کنند؟
اعراب برای نان که انقلاب نکرده‌اند؛ انقلاب کرده‌اند که موازین اسلام در جامعه پیاده بشود. در این انقلاب‌ها، با ایجاد فضای ممنوعه‌ی پرواز، حمایت‌های سنگین دولتی و رسانه‌ای، رساندن اسلحه به شورشیان و دست آخر لشکرکشی نیروهای آزادی‌بخش ناتو، کمی هم البته به‌شان کمک شد!

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

جهان سرگردان بر مدار تکرار!


امروز
درون دفتر مرده‌ی زندگی‌ام جاری شدم
و هر برگ را دوباره زيستم.
...
امروز،
بر بام کوتاه زندگی‌ام
بر مدار تکرار
بی‌انتها وزيدم...[+]
حدوداً ده‌سالِ پیش، وقتی آمریکا و متحدان‌اش به افغانستان و سپس عراق حمله‌ کردند، بسیاری در نقاط مختلف جهان و بیش‌تر در اروپا، در ضدیت با جنگ به تظاهرات پرداختند. آن‌موقع اسم این یورش را "جنگ با تروریسم" گذاشته بودند. پس از نه سال، وقتی باز آمریکا و متحدان‌اش -این‌بار با ظاهری متفاوت- در کشورهایی نظیر تونس، مصر، لیبی، سوریه (ادامه دارد) انقلاب و جنگ داخلی به‌راه انداختند و علناً نیروی نظامی پیاده کردند، همان‌ها که مخالف جنگ بودند به پشتیبانی از آن پرداختند، زیرا نام این یورش دموکراتیک‌ساز، به "به‌زیرکشیدن دیکتاتور" تغییر کرده بود.

خوب که دقت کنیم ، می‌بینیم که گردانندگان صحنه‌ی جنگ هیچ تغییری نکرده‌اند. همان‌ها که در جنگ عراق بودند، امروز نیز -البته زیر نامی دیگر- در لیبی حضور دارند. این نشانگر واقعیتی کلیدی است: این سلسله عملیات، بر پایه‌ی هدفی یگانه توسط تیمی یگانه طرح‌ریزی و اجرا شده است.

این هنر گردانندگان جهان است که ایرادهای کار خود را در مسیر تاریخ، شناسایی و رفع می‌کنند. گردانندگان جهان، مسلح به پراگماتیسم، نیک می‌دانند که عامه‌ی مردم، به بازکردن پوسته‌ی حوادث علاقه‌ای ندارند و ساده می‌شود ذهن‌شان را توسط "رسانه‌ی مسلط" ساخت و به‌کار گرفت.

جهان امروز هم مثل جهان دیروز، تابع مد است. روزگاری جنگ چریکی مد بود و امروز "دموکراسی‌خواهی"!  روزگاری فلسفه‌ی "خوش‌باشی" و هیپی‌ایسم طالب داشت و امروز، "امنیت ملی" و جنگ با برهم‌زنندگان آن. امروز نیز -مثل هر روز- هیجان کارسازتر است تا تحلیل منطقی به‌دور از هیاهو. هیجان خوراک روان آدمی‌ست و به دل لذت می‌دهد؛ کار فکری و تامل موشکافانه اما طاقت‌فرساست و حوصله‌سربر. از آن گذشته، انسان امروز -از نوع غربی‌اش تا دورترین نقطه‌ی شرق- این‌قدر در زندگی غرق است و گرفتار، که سعی می‌کند به دم‌ دست‌ترین راه حل چنگ بزند. همین واقعیت رمز موفقیت رسانه‌ی مسلط و ارباب آن است که باب روز تولید و توزیع می‌کنند.

برای کسانی که  خود را در قبال زندگی خویش و آیندگان مسئول می‌دانند، تحقیق کافی و تامل مضاعف در رخدادهای روز اجتناب‌ناپذیر است. این یک وظیفه‌ی عمومی‌ است با هر تعلق خاطر و دیدگاه سیاسی‌ای که داریم. اینترنت خانه‌ی دگراندیشی‌ است. از آن، بایستی آن‌طور که شایسته است بهره گرفت و فکر را ورزش داد تا نتوانند به‌سادگی بر موج‌های خودساخته سوارمان کنند.

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

چرا قذافی را کشتید؟

نوشته‌ای که در زیر می‌خوانید، طرح چند پرسش در ابهام‌زدایی از "قتل انقلابی" قذافی است که مصطفی لطفی‌کیان در فیس‌بوک منتشر کرده است. البته فهرست این پرسش‌ها را در زمینه‌های مختلف می‌توان گسترش داد و دنبال کرد.
قذافی طراح و مجری یا شریک بسیاری از حوادث شوم سرزمین‌های ثروتمند و استراتژیک مسلمان‌نشین بود، حوادثی که از کودتا در کشور نفت‌خیز لیبی آغاز می‌شد و از افغانستان و ایران می‌گذشت و به عراق و لبنان و فلسطین و چچن می‌رسید. نسلی که امروز موی سپید بر سر و روی دارند، آمد و شد سعد مصطفي مجبر نخستین سفیر لیبی پس از واقعه 1357 در تهران که نسبت به ایرانیان به شدت کینه‌توز بود، عبدالسلام جلود نخست‌وزیر وقت دولت انقلابی لیبی که با دیدن نظم و توان ارتش شاهنشاهی ایران حقد و حسد از چشمانش شراره می‌زد و معمرالقذافی که به دنبال حق‌الزحمه تربیت چریک و تروریست انقلابی در خاک لیبی بود را، به ایران به‌خاطر دارند.   

آن نسل به یاد می‌آورند دفتر انقلابی لیبی را در تهران که جدای از سفارتخانه لیبی بلافاصله پس از 22 بهمن 57 برپا شد و انقلابیون رنگارنگ وطنی با بهره‌گیری از رهنمودهای قذافی و کتاب سبز انقلابش به تاراج و ترور می‌پرداخت. رزمندگان ایرانی طی جنگ 8 ساله اسرای لیبیایی را در میان دیگر اسرای عرب دیدند. در افغانستان نیز لیبیایی‌ها نقش فعالی در جلوگیری از بازگشت ظاهرشاه و به قدرت رسیدن احمدشاه مسعود ایفا کردند. در لبنان و فلسطین نیز امکانات دولتی و عوامل اطلاعاتی این کشور همواره کانال ارتباطی امن برای انتقال اسلحه و پول و تروریست بوده‌اند. بعید نیست که این کانال در اروپا نیز در خدمت عملیات‌های تروریستی ضد ایرانی بوده باشد. در سال‌های اخیر هم عوامل قذافی در چچن نقش مهمی در تبدیل یک مبارزه آزادی خواهانه و استقلال طلبانه به یک مجاهدت مذهبی و تروریسم ویرانگر و ضد مردمی بازی کردند. قذافی و حلقه یاران انقلابی‌اش طی 42 سال حکومت بر کشور کم‌جمعیت و نفت خیز لیبی میلیاردها دلار پول نفت لیبی را روانه بانک‌های همان کشورهایی کرد که آن‌ها را دشمن مردم لیبی می‌خواند و با کشتن او بخش بزرگی از این ثروت و پشت پرده‌های آنچه بر میهن ما و دیگر سرزمین‌ها رفت برای همیشه از دسترس خارج شد و آن شیوه‌های افشا نشده هم‌چنان قابلیت اجرا علیه جهان سومی‌ها را خواهند داشت. این‌گونه است که برای سران حکومت 12 ساله نازی در آلمان پس از شکست در جنگ بلافاصله دادگاه نورنبرگ تشکیل می‌شود و متفقین پیروز مو را از ماست بیرون می‌کشند ولی معمرالقذافی، حکومتش 42 سال به درزا می ‌شد و پس از دستگیری بلافاصله کشته می‌شود.

اتفاقاً همین اتفاق نیز برای صدام افتاد تا او نتواند به مسائل پشت پرده‌ اعتراف کند. کسی از میلوسویچ نیز پس از دستگیری چیزی نشنید. شاید آوردن نام زنده یاد هویدا در این لیست چندان مربوط نباشد، ولی او با این‌که تقاضای وقت کرده بود تا کتاب خاطرات‌اش را در یک سال بنویسد و منتشر کند، اما بالافاصله ساکت‌اش کردند. و این لیست را می‌شود همین‌طور ادامه داد...
بحث این است که می‌خواهند ما از واقعیات پشت پرده مطلع نشویم. می‌خواهند از رازها پرده برداشته نشود. می‌خواهند نسل نو از گذشته عبرت نگیرد و فقط  "رسانه‌ی رسمی" را دنبال کند و "تاریخ رسمی" را بخواند. می‌خواهند تاریخ رسمی‌ای برای‌مان بنویسند که هیچ صدای مخالفی در آن حضور نداشته باشد. می‌خواهند خاطرات و پیشینه‌ی ملت‌هایی نظیر ما را پاک یا محدود کنند. 

پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰

حکایت لیبی!

با سربه‌نیست‌کردن قذافی، لیبی هم به جمع کشورهای بی‌ثبات پیوست. حالا مردم‌اش باید همینطور در یک گردونه‌ی  ناامنی و بی‌سرنوشتی... و کلاً فرسایشی دست‌وپا بزنند تا خودشان را [اگر] پیدا کنند. منابع‌اش البته بی‌کم‌وکاست و مثل همیشه -و شاید بیش‌تر از قبل- به چوب حراج می‌رود. خب اما صاحب دموکراسی شدند؟!

واقعیت این است که خیلی از کشورهای دموکراتیک امروزه هستند که به وضع حیرانی در گردونه‌ی سرنوشت دچارند. مثال‌اش: کشورهای اروپای شرقی چون بلغارستان و اقمار بالکان و رومانی و مجارستان و همین افغانستان و عراق بغل گوش‌مان.  یونان هم  با فروپاشی اقتصادش دارد به آن‌ها می‌پیوندد. این‌جاست که می‌‌بینیم هدف غایی بهروزی مردم نیست و "گردانندگان اصلی" مسیر را به سمت دیگری هموار کرده‌اند.
در کشوری به‌هم‌ریخته و غیر منسجم، کسی به فکر منافع ملی و آینده‌‌ای بهتر نیست. مردم سردرگم مشکلات روزمره‌شان هستند.

شعار البته خوش‌بو و رنگین است: رسیدن به دموکراسی! اما آیا دموکراسی همه‌چیز است؟ آیا دموکراسی بدون پایه‌ی فرهنگی و از آن مهم‌تر، زیربنای اقتصادی قوی ارزش پیاده‌کردن دارد؟
دایه‌گان مهربان‌تر از مادر که نام‌شان "گلوبالیسم جهانی" است، با برجسته‌کردن بدی‌های سیستم‌ها، در واقع دکترین خود را توجیه و اهداف اصلی خودشان را در پشت ردای دموکراسی مخفی می‌کنند. تلاش گلوبالیسم، نابودکردن روند توسعه کشورهای صاحب ذخایر با موقعیت استراتژیک است.

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

جهان را چه کسانی می‌گردانند؟

این‌روزها، من زیاد در پی پافشاری بر عقاید سیاسی خودم نیستم به چند دلیل:
نخست این‌که نفس متقاعدکردن دیگران برایم چندان ارجح نیست.
دوم، آن‌چه به آن رسیده‌ام، در مغزه‌ی خود "بی‌باوری به سیاست" است. حال حساب کنید کسی که به قدرت و تاثیر سیاسی کشورها چندان باور ندارد، چطور می‌تواند پیچیدگی موضوع را توضیح و بسط دهد؟
و بعد، رسیدن به باوری که امروز دارم، حاصل تجربیات، پی‌گیری‌ها و مطالعاتی فردی است. کسی تا این راه را نرود، به آن‌چه من می‌گویم اعتنا نخواهد کرد.
و مهم‌تر از همه، طرفداری از "تئوری توطئه" در نزد غالب جامعه، جنگی دائی‌جان ناپلئون‌وار در ردای دون کیشوت تعبیر می‌شود! چه غم‌انگیز...
همین چهار دلیل کفایت می‌کند که به آن‌چه در ذهنم رسوب کرده زیاد نپردازم. اما این به‌آن معنی نیست که هیچ نگویم...

من مثل خیلی‌ها، به قضیه‌ی "تئوری توطئه" در امور بین‌الملل و سیاست کلان جهانی باورمندم، ولی فقط تعداد معدودی از ما این جرات را دارد که آن‌را فاش بگوید. ‌آن‌چه که البته من "تئوری توطئه" می‌نامم، ابداً از جنس باور کانونی چپ و مارکسیسم به "استعمار غرب" نیست. به دید من، خود غرب و مردم‌اش نیز قربانیان این توطئه‌اند.


جهان بر چه مداری می‌چرخد؟
از اواخر دهه‌ی پنجاه، جهان دچار دگردیسی شد. مسیری آغاز شد که سیاست، از شکل کلاسیک "کشورهای قوی" و وزنه‌های سیاسی (مثل آمریکا، انگلیس، شوروی) به نقطه‌ای "اقتصادی"تر برسد.  تنیدگی اقتصادی مایه‌ی این تغییر بود. با دوقطبی‌بودن جهان و موازنه‌ی برآمده از آن، این شکل جدید نمی‌توانست آن‌طور که باید تکثیر و نمود کند. بعد از فروریختن پایگاه کمونیسم، میدان برای "قدرت‌های فرای سیاسی" هموار شد.


قدرت‌‌های فرای سیاسی
در واقع بورس جهانی کانون عمده‌ی تغییرات سیاسی در جهان امروز است. تغییرات آنی در کشورها، به‌منزله‌ی شوک‌هایی هستند به بدنه‌ی بورس و بالا و پایین رفتن چند شاخصه‌ی اصلی آن. این زمینه‌ای است برای سرمایه‌اندورزی‌های بی‌شمار عده‌ای کم‌شمار که ابداً هیچ اعتقاد، وابستگی و التزامی به ملیت و مردم ندارند. از سوی دیگر، ایجاد بی‌ثباتی در کشورهای صاحب ذخایر، باعث می‌شود که کنترل تولید و صدور ذخایر آن‌ها به همان شکل سنتی ناعادلانه -که در واقع دزدی علنی است- ادامه یابد.[بیش‌تر] خود آن‌ها نیز در حد مصرف‌کنندگان صرف باقی بمانند. واقعیت این است که سیر تاریخ در این کشورها یخ زده است...

"همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
«بورس»
_خون زندگی و زمانه_
ناگهان «صعود» نمود .
همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
ديوار «بای‌کوت» فرو ريخت و
ميلياردها دلار، رها شدند.
همين‌که رهبر ليبی
به پرتگاه «سقوط» رسيد،
«وال استريت» تکان خورد و
سرمايه،
راه تازه‌ای گشود.
..." [لینک]
هر دولتی که بخواهد حرفی خارج از قواعد نظم نوین جهانی (New World Order) بزند یا وزنی داشته باشد، از میان خواهد رفت. سیستم نظم نوین جهانی حتا به هم‌پیمانان و دوستان صمیمی آمریکا مثل حسنی مبارک و بن‌علی نیز رحم نکرد، چرا که آن‌ها با ایجاد ثبات در کشورهای خود، به دکترین نظم نوین جهانی -که به‌واقع بی‌ثباتی است- پشت کرده بودند. هیچ کشوری در شرق نباید دولتی در حال گردش و با چهارچوب داشته باشد. شکل ایده‌آل در این کشورها، درگیری داخلی و تعویض حکومت بعد از حکومت است.

وضعیت در غرب
رکود اقتصادی و سخت‌ترشدن هرروزه‌ی زندگی در اروپا و آمریکا، گویای نتیجه‌ی سیاست‌های بورس جهانی است.  موج مهاجرت به غرب چنان بالاگرفته که بافت بومی را تحت‌الشعاع قرار داده است. وقتی دولت‌های غرب توسط لابی‌های بورس، در قالب اهرم‌های استاک‌مارکت عمل کنند و سیاست‌های آن‌را پیش ببرند، محلی برای رشد رفاه مردم باقی نمی‌ماند. باید دید عاقبت دنیا در مسیری که افتاده چه خواهد شد... 

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

عاقبت لیبی

دقیقاً می‌شود سناریو لیبی را پیش‌بینی کرد: ناتو آمده تا از درون و مستقیماً بر جنگ کنترل داشته باشد. به این خاطر، سرانجامِ جنگ از دست مخالفان و هم قذافی خارج می‌شود و جنگ تا آن‌جا ادامه پیدا می‌کند که ناتو بخواهد. شک نیست که قدرت‌های جهانی صاحب بورس، تولید‌کننده‌ی اسلحه و کلاً طالب بی‌ثباتی منطقه، این‌قدر جنگ را در منطقه می‌دوانند که بنیان کشور ترک بردارد و زیرساخت‌های‌اش در حد قابل توجهی ویران شود. در این حالت است که دوام بی‌ثباتی در یک کشور (یا چند کشور بعد از تقسیم) تضمین شده است و ملتی به‌جای مانده است با خیل مشکلات درونی لاینحل، بی هیچ افقی به آینده‌ی بهتر. چنین ملتی نمی‌تواند بازیگری قابل در قواعد جهانی باشد؛ به‌جایش می‌شود دنباله‌رو قائد جهانی...

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

طرز برخورد غرب با موضوع لیبی... و سپس ایران

این روزها که لیبی دارد در آتش تنش قذافی و "نظم نوین جهانی" (New World Order) می‌سوزد، خیلی‌ها در این فکرند که چرا زعمای قوم کشورهای غربی، آن‌طور که باید از انقلابیون لیبی حمایت نمی‌کنند. صحبت از احتمال دخالت نظامی است، اما این موضوع صرفاً در حد یک "احتمال" است نه بیش. لیبی عملاً به دو بخش تقسیم شده است، شهرها زیر بمباران خودی هستند، مردم حیران‌اند که چه دارد بر سرشان می‌آید و... رسانه‌های غربی، به پخش اخبار اکتفا کرده‌اند!
مردم متحیرند که چرا آمریکایی که درست در دومین روز تظاهرات چند صد نفری مصر از مبارک خواست تا بساط‌اش را جمع کند و برود، هم‌چنان دارد لیبی قذافی را -با آتشی که هر لحظه بیش‌تر زبانه می‌کشد- تحمل می‌کند. همین مردم یادشان هست که سال پیش، جهان غرب عملاً مردم ما را زیر ضرب رژیم، به حال خود رها کرد و به مراسم ختم مایکل جکسون پرداخت! بی‌تفاوتی اروپا البته کمرنگ‌تر از آمریکا نیست...

اما موضوع ایران، دو زاویه دارد: یکی نگاه ما به برخورد جهان گلوبالیستی با مسئله‌ی ایران، و یکی هم نگاه جهان غرب به ما. همین تقسیم‌بندی را آزاده سپهری دستمایه‌ی یادداشتی کرده است، با طرح پرسش‌هایی. او می‌نویسد:
این روزها در هر جمع ایرانی می بینید که کسانی به کشورهای غربی و در راس آنان آمریکا، انتقاد دارند که چرا اینها از مردم ایران و جنبش اعتراضی آنان حمایت نمی کنند. سوال اینجاست که کشورهای خارجی چه باید بکنند تا انتظارات ایرانیان برآورده شود و چگونه باید حمایت خود را نشان دهند. اگر سکوت کنند، به همدستی با رژیم متهم می شوند... [ادامه...]
بدون هرگونه داوری، دوستان را به خواندن‌اش فرا می‌خوانم... که پرسیدن، خود جرقه‌ای است برای یافتن راه حل.

پی‌نوشت:
اگر انگلیسی می‌دانید، این تحلیل هم شنیدنی‌ست: James Corbett: Essays on The New World Order

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

موضع‌گیری متفاوت مدیای گلوبالیست در قبال مصر و ایران

در وقایع اخیر مصر، هنوز دو روز از شورش تعدادی در خیابان‌ها نگذشته بود که وزیر امور خارجه‌ی آمریکا (هیلاری کلینتون) وارد صحنه شد و از پرزیدنت مبارک خواست به حرف تظاهرکنندگان گوش کند (یعنی از قدرت کناره بگیرد). یکی-دو روز بعد، این‌بار خود رئیس جمهور آمریکا به میدان آمد و می‌شود گفت علناً خواستار کناره‌گیری مبارک شد! سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی، با آوردن میهمانانی که "همگی" خواستار براندازی نظام حاکم در مصر و ایجاد سیستمی کاملاً نو بودند، شمشیر را از رو بستند و شدند سخنگوی مخالفان رژیم. دیگر کشورهای اروپایی نیز -البته نه با این شدت- با تفکر آمریکا-انگلیس همراه شدند.

در جریان خیزش مردمی، هنگامی که گلوله به قلب ندا و نداها می‌زدند، همین رسانه‌ها، با دعوت از "اصلاح‌طلبان کراواتی"، نظریه‌ی "اصلاح از درون" و استمرارطلبی را مطرح می‌کردند. رسانه‌های غربی -با جاانداختن اصلاح‌طلبان حکومتی مثل کروبی و موسوی-، حرکت خودجوش و آزادیخواهانه‌ی مردم جان-به-لب-رسیده را در محتوا مسخ کردند. طرفه این‌که هیچ‌یک از رهبران غربی خواستار براندازی رژیم نشد! حتا بعضی از رسانه‌ها، با مقایسه‌ی اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی با اپوزیسیون کوبایی ساکن میامی، ما را به ریشخند گرفتند! بعد هم که با مرگ مایکل جکسون، کسی دیگر سراغی از آن‌چه در ایران می‌گذرد نگرفت و آتش به خاکستر نشست...
در تمام این سالها، نماینده ملت ایران شاهزاده رضا پهلوی توسط مدیای گلوبالیسم جهانی سیستماتیک سانسور شده است.

من به عنوان یک شهروند این جهان، معتقدم که برای درک و تحلیل آن‌چه دارد در جهان با سرعتی سرسام‌آور رخ می‌دهد، بایستی معادلات و اهرم‌های قدرت جهانی را شناخت و "تئوری‌های توطئه" را به‌دقت بازخوانی کرد.

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹

ثروت حسنی مبارک!

سی‌ان‌ان مدعی است که ثروت پرزیدنت مبارک بالغ بر 75 میلیارد دلار است! به رقم خوب دقت کنید: $75,000,000,000.
البته دلیلی ندارد که در صداقت سی‌ان‌ان شک کنیم(!)، ولی ما که بیست‌وچهار ساعت تحت بمباران این‌گونه افشاگری‌ها هستیم، این حق را برای خود قائلیم که از سی‌ان‌ان بخواهیم منابع‌اش را -برای آگاهی افکار عمومی- رو کند و دلیل قانع‌کننده بیاورد. مگر غیر از این است که بدون دلیل به کسی اتهام‌زدن پیگرد قضایی دارد؟
اگر هم می‌گوید از معرفی منابع خود معذور است -که در واقع عذری است بدتر از گناه-، چه کسی جز خود بانک‌ها و جاهایی که مبارک احتمالاً‌ در آن‌ها یا از طریق آن‌ها سرمایه‌گذاری کرده، صلاحیت چنین افشاگری‌ای را دارند؟
حال فرض را بر این بگیریم که موضوع صحت دارد و بانک هم خودش پشت این افشاگری است. حالا پرسیدنی‌ست: بانک که پیشِ پا افتاده‌ترین وظیفه‌اش حفظ اسرار مشتری‌هایش است، چرا این اسرار را رو کرده؟ آیا بانکداری جهانی از این قضیه نفع می‌برد؛ آیا بانک‌داری جهانی دارد با سی‌ان‌ان همکاری می‌کند، زیرا اصولاً خودش پای اصلی قضیه است؟ این کدام تشکیلات است که بزرگ‌ترین بانک‌ها و مدیا را در اختیار خود دارد؟
از نگاه دیگر، آیا این‌گونه افشاگری‌ها برای بی‌آبروکردن و از ریشه‌زدن مبارک توسط [...] نیست؟ حالا خودتان بگردید ببینید چه نامی را باید جای نقطه‌چین گذاشت!

در تاریخ سی‌ودو سال گذشته، از این افشاگری‌های به‌هم‌ریز کم ندیده‌ایم: از شاه بگیرید تا بن علی و این آخری هم مبارک. مبارک هم طبعاً آخری نخواهد بود. آدم بهتر است خودش کلاهش را قاضی کند، ببیند این وسط کی دارد گربه می‌رقصاند!

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۹

بازتاب گزینشی مدیای غرب از حوادث مصر

مرور و دنبال‌کردن وقایع این‌روزهای مصر، دریچه‌ای است برای بهتردیدن سرگذشت خودمان. خیلی از اتفاقاتی که در مصر می‌افتد، پرده از ابعادی از تاریخ معاصر ایران برمی‌دارد. برای مثال، نخستین حرکت تبهکارانه‌ی اغتشاشات مصر، سرقت موزه‌ی ملی قاهره بود. صدایی هم از کسی درنیامد، چون حواس‌ها پرت جای دیگری بود. در ایران 57 هم موزه‌ی ایران باستان به‌سرقت رفت و تا امروز کم‌تر کسی از آن حرفی زده است.

مدیای غرب که دست گلوبالیست ها است (مثل سی ان ان و بی بی سی)، درست دو روز پیش، با نشان‌دادن صحنه‌هایی خاص و منتخب (گروه اسب‌سوار که به تظاهرکنندگان حمله می‌کنند)، طرفداران حسنی مبارک را به سطح "لباس شخصی‌ها"یی فرومی‌کاهند که به‌وسیله‌ی دولت اجیر شده‌اند! امروز اما دیدیم که خیل طرفداران مبارک اگر در اکثریت نباشند، از مخالفین کم‌تر نیستند. و شماری نادان هم‌چنان معتقدند که در 28 مرداد 32، تمام کسانی که از شاه طرفداری کردند چیزی جز فواحش، قداره‌کش‌ها‌ و لات‌ها نبودند! جالب‌تر از همه این‌که بعد از 50 سال، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها "اعتراف" می‌کنند که بله، این آن‌ها بودند که بر علیه مصدق السلطنه کودتا کردند! 50 سال دیگر نیز همین حرف را در باره‌ی مصر خواهند زد و کسی هم در صحت آن چون‌وچرا نخواهد کرد، چون‌که قدرت رسانه در دست مخالف است... و به همین سادگی تاریخ ملتی جهان‌سومی نوشته (جعل) می‌شود.

در سی‌ان‌ان، متخصص نمره‌دادن به رقاص‌های غیر حرفه‌ای و دیگر برنامه‌های در پیتی Reality Show می‌شود تحلیل‌گر شماره‌ی یک انقلاب مصر، آن‌وقت رهبر اخوان‌المسلمین را می‌آورند تا به مخاطب غربی بقبولانند که این‌ زبان‌بسته کجا و تروریسم کجا! این‌ها انگار ترور انور سادات و هزار کثافت‌کاری دیگر این آدم‌خواران ماقبل تاریخی یادشان رفته... و یادشان رفته که در ده سال گذشته، خود همین آمریکا بوده که گروه‌های فناتیک اسلامی را -یکی بعد از دیگری- در لیست سیاه خود گنجانده است!

بحث بر سر بازکردن پرونده‌های کهنه نیست؛ می‌خواهم دقت کنیم که همیشه این فاتح است که تاریخ مغلوب را می‌نویسد. به این لحاظ، نباید دل خوش کنیم که "آیندگان خودشان قضاوت خواهند کرد". به‌راستی آیندگان بر اساس کدام اسناد و مدارک به قضاوتی درست خواهند رسید، با فیلم‌های مونتاژشده‌ی سی‌ان‌ان‌وار؟ تنها چاره این است که به جای مغلوب، فاتح بود؛ راه دیگری نیست.

چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۹

دلیل انقلاب در مصر

کارناوال انقلاب در مصر به‌‌راه افتاد تا خیال ابرقدرت بورس جهانی از بابت کنترل کانال سوئز راحت شود. تمام نوار عبور نفت از خلیج فارس تا دریای عمان و کانال سوئز باید بی‌ثبات باشد، تا احتمال برآمدن آدمی بااراده در رأس هر یک از این کشورها به صفر برسد. همین الان هم البته نفت آن‌طور که کارتل جهان‌وطن جهانی می‌خواهد صادر می‌شود، اما حضور دموکراسی‌های بی‌ثبات، این تسخیر و کنترل را بهتر تضمین می‌کند. خطرزدایی از سرمایه، شرط اصلی اقتصاد است.

در هنگام هشت سال جنگ بین ایران و عراق، جان و مال و زندگی هر دو ملت تمام مدت در حال متلاشی‌شدن بود، اما کم‌ترین خللی در صدور نفت وارد نشد؛ در جنگ فعلی عراق هم. البته جنگ هزینه‌ای هنگفت دارد و همین پول نفت، خرج تسلیحات و ... می‌شد و به همان جیب اول برمی‌گشت! به این می‌گویند گردونه‌ی بیزنسی کارتل جهان‌وطن...

بعضی معتقدند "در مصر مردم برای آزادی و دموکراسی دارند انقلاب می‌کنند و از دیکتاتوری خسته شده‌اند" و الخ. این‌گونه شعارها، همان‌قدر پوچ است که باور کنیم حاشیه‌نشین‌ها، مذهبی‌ها و چپی‌های ما -32 سال پیش- برای آزادی و دموکراسی به خیابان‌ها ریختند!

چند نکته برای اندیشیدن:

1- به‌راستی "عنصر مردم" چه وزن و نقشی می‌تواند در معادلات و تحولات کلان داشته باشد؟ تا چه حد می‌شود افکار عمومی را در دست گرفت و به سمت دلخواه هدایت کرد؟ بازتاب خبر از میان مردم (مثلاً همین مصر) توسط مدیای جهانی آیا بدون تبعیض صورت می‌گیرد و نظر همه‌ی اقشار در آن منعکس است، یا این‌که فقط تعدادی دلخواه را از بین عموم دستچین می‌کنند تا به‌واقع دیدگاه سیاسی خود را تلقین کنند؟
2- در جریان جنبش 88، هنگامی که تمام دوربین‌های خبرگزاری‌ها روی خیابان‌های ایران زوم کرده بودند، به‌یکباره اتفاق غیر منتظره‌ای افتاد: بی هیچ دلیلی، مایکل جکسون مرد و نگاه مدیای جهانی را از ایران ربود و قیام خاموش شد: [+]
3- چه شباهت آزاردهنده‌ای بین بوراک اوباما و هیلاری کلینتون با دستگاه سیاسی کارتر دیده می‌شود! اصرار تیم سیاسی آمریکا و انگلیس برای برکناری مبارک هم جالب توجه است.
4- تنها کشوری که موضعی عقل‌مدارانه در مسئله‌ی این‌روزهای مصر گرفته اسرائیل است: [+]
5- این‌روزها در سی ان ان، چقدر لهجه‌ی انگلیسی زیاد شده!
6- هم‌پیمانان آمریکا باید از خود بپرسند: هنگام خطر ، تا چه حد آمریکا قابل اطمنیان است و از هم‌پیمانان خود حمایت می‌کند؟