‏نمایش پست‌ها با برچسب globalism. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب globalism. نمایش همه پست‌ها

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۹

نقطه چرخش جهان پس از کرونا


دیر یا زود، جهان از بحران کرونا بیرون خواهد رفت، ولی این بحران را صرفاً در قامت یک "بیماری" که آمد و بعد از چندی رفت نباید دید. بی شک جهان پس از کرونا با یک نقطه چرخش (Turning Point) مواجه خواهد شد؛ چرخش به تغییراتی سنگین و اساسی که جهان را متحول خواهد کرد.
هنگامی که از تغییرات سهمگین سخن می گوییم، برای مثال به تغییراتی در اندازه مرزبندی های نو و آغاز تولد کشورها در بسیاری از نقاط جهان و روی کار آمدن نظام ژئوپلیتیک جدید پس از جنگ جهانی اول و سپس جاافتادن آن پس از جنگ جهانی دوم اشاره می کنیم. تغییراتی در این حد سهمگین.
تغییرات سهمگین در جهان همیشه پا بر دو عنصر پایه دارند: "سیاست" (قدرت / کنترل / نظام مندی) و "اقتصاد" که مادر همه ی تغییرات است. هیچ تغییر مهیبی در جهان بدون حضور این دو عنصر نه اتفاق افتاده، و نه اتفاق خواهد افتاد. از این رو، فرمول قدیمی "دنبال پول برو" یا "ببین کی نفع برده" راهگشاست.
تولد کارت اعتباری در دهه 50 میلادی و فراگیری آن در دهه هشتاد، نقطه چرخشی بود که پول را از پشتوانه ی اصلی خود یعنی طلا جدا کرد. به عبارتی، "اعتبار" بر جای "پول" نشست و آن مراکزی که اعتبار تخصیص می دانند مالک پول و کنترل کننده مصرف کنندگان پول شدند.
دهه هاست که بانکهای مرکزی جهان و مگاکورپوریشن های بین المللی بدنبال یک واحد پول جهانی هستند، اما هنوز موفق نشده اند آنرا جا بیاندازند. واحد پول جهانی به معنی تثبیت تسلط گلوبالیسم بر جهان  است. بیتکوین فعلاً آمده، اما فراگیر نیست. کردیت کارت هم جای خود. همین امروز، در بسیاری از کشورها مثل سوئد، خریدکردن با پول نقد تقریباً ناممکن است. شما در مرکز استکهلم اگر بخواهید یک قهوه بخرید، باید با کارت اعتباری حساب کنید! این فراگیری، به دیگر کشورها نیز در حال سرایت است. آیا کرونا به این روند سرعت خواهد داد؟
گلوبالیسم با تغییر جایگاه مراکز تولید - از محلی به جهانی - بافت بومی اقتصادی کشورها را به کل تغییر داد. شما دیگر لباس دوخت آمریکا، یا حتا ایتالیا و فرانسه که مهد تولید لباس بودند نمی بینید و همه چیز شده ساخت چین یا چند کشور در حال توسعه دیگر. این روند برده داری نوین است.
می شود حدس زد که در یک پروژه ناپیدا، کرونا را به جان جهان انداختند تا علاوه بر گستراندن کنترل، در سازوکار جهان چند تغییر بنیادی ایجاد کنند، همه هم به بهانه همین کرونا! امروز من و شما را خیلی قانونی در خانه خودمان حبس کرده اند. این تغییرات چه خواهند بود را نه من می دانم نه شما؛ اما تردیدی نیست که بزودی شاهدش خواهیم بود...

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

جایزه‌ی اسکار فرهادی، بخشی از سناریوی روابط قدرت در امروز جهان

بر خلاف دیدگاه رایج، من قضیه‌ی اسکارگرفتن فیلمی از ایران را صرفاً در دایره‌ی روابط قدرت در سطح جهانی می‌بینم و بس. به باور من، "جدایی نادر از سیمین" به‌خاطر ارزش هنری‌اش جایزه‌ی معتبر گلدن گلوبز و بلافاصله پس از آن مهم‌ترین جایزه‌ی حال حاضر جهان یعنی اسکار را به خودش اختصاص نداد. مسئله این نیست که این فیلم شایستگی چنین جایگاهی را دارد یا نه؛ مهم تاثیری است که این جایزه بر روند پرشتاب سیاسی منطقه و تغییری که در نگاه مردم ایجاد می‌کند می‌گذارد.

آینده‌ی ایران روشن است: از نگاه گلوبالیست ها ایران حلقه‌ای است از زنجیر عراق، تونس، مصر، لیبی، سوریه و ...، با سرنوشتی مشابه. اما تفاوتِ مداخله‌ی نظامی در افغانستان و عراق با "بهار عربی" در دو چیز بود: نخست، آمریکا در اولی -با دکترین دوران جنگ ویتنام- خود را تصمیم‌گیرنده معرفی کرد و شخصاً اقدام کرد و بعد نیروهای ائتلاف به او پیوستند، اما در دومی همه‌ی شرکا از همان ابتدا و پشت نام "ناتو" به تغییرات خوراک دادند. دومین دلیل که متعاقب اولی است طبعاً روشن است: بر خلاف جنگ عراق و افغانستان که اروپایی‌ها تا توانستند گربه رقصاندند و آمریکا کمرش زیر بار هزینه‌ها شکست و در دنیا بی‌آبرو شد، این‌بار اما "انقلاب‌سازی‌های عربی" پشتیبانی قریب‌به‌اتفاق "مردم مهم جهان" و رسانه‌ها را پشت خود داشت. بنابراین، با وجودی که هر دوی این طرح‌ها در یک راستا و از یک جا تغذیه می‌شدند، اما هر چقدر اولی خام بود، دومی درس‌گرفته از تجربه و پخته بود.

آن‌چه مسلم است، تحریم‌های پیش رو از لحاظ روانی بر مردم تاثیر جدی و خردکننده می‌گذارند و با ایجاد نوعی احساس همدردی در جامعه و بدبینی نسبت به تحریم‌کنندگان، به حضور جمهوری اسلامی می‌توانند مشروعیت بدهند.  همین داستان سر کش و قوس‌های مسئله‌ی هسته‌ای دارد اتفاق می‌افتد و حتا بعضی مخالفان طرح را از سماجت غرب خسته کرده است. از سوی دیگر، جایزه‌ی اسکاری که مشخصاً "به مردم ایران تقدیم شد"، با ایجاد موج شادی و فوران غرور ملی و احساسات، نوعی "مسکن امیدواری" به مردم تزریق کرد. جایزه‌ی اسکار پیام صریحی داشت: از نگاه غرب، بین مردم و حکومت ایران فرق است.  این مسکن -که مدت تاثیرش چندان طولانی نیست- نه تنها چهره‌ای موجه از تحریم‌کنندگان هنردوست و مردم‌دوست به‌تصویر خواهد کشید، بلکه مردم ایران را از لحاظ روانی برای مداخله‌ی نظامی غرب یا جنگ داخلی با رژیم آماده خواهد کرد و کلاً رفتار غرب را در قبال ایران توجیه خواهد کرد. در تونس، مصر، لیبی و سوریه نیز دقیقاً همین اتفاق افتاد و این خود مردم -یا به هر حال بخشی از آن‌ها- بودند که با نظام حاکم درافتادند. در این حالت، گلوبالیسم با کم‌ترین هزینه و مسئولیت، بهترین نتیجه را عاید خود کرد.
 با وجود نفرت عمومی مردم عراق از نیروهای اشغالگر، می‌بینیم که "گردانندگان جهان" در ادامه‌ی طرح نظم‌دهی و جهانی‌سازی (Globalism) خود، چطور به‌خوبی از تجربه درس گرفته‌اند و استراتژی‌ای نو را در دستور کار خود قرار داده‌اند. اما آیا ما هم از تجربه درس می‌گیریم و به‌جای نشئه‌گی‌های کوتاه‌مدت و بی‌توجهی به آن‌چه در پیرامون‌مان می‌گذرد، در ریشه‌های حوادث دقیق می‌شویم؟ قضاوت‌اش بماند به عهده‌ی آینده!

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰

"جهان غرب" یا سرکردگان اقتصاد؟

اشاره‌ای به "بهار عربی"!
مسعود برجیان به بهانه‌ی نوشته‌ای از علی افشاری، یادداشت ارجمندی منتشر کرده که مفاد آن سخت تأمل‌برانگیز است. من از ورود به یادداشت افشاری می‌گذرم که گفتنی‌ها را مسعود گفته؛ دوست دارم اما -در مختصرترین شکل ممکن- بر یادداشت‌ مسعود نکاتی را بیافزایم یا از ظن خود صیقل بدهم، تا شاید متن اصلی بازتر و خواناتر بشود.
اگر بخواهیم در کوتاه‌ترین تعریف، آن‌چه در لیبی اتفاق افتاد را مغزه‌شکافی کنیم، بایستی بگوییم که حکومت قذافی، بر اساس مصالح و به امر تشکیلاتی که جهان را اداره می‌کند [+] (گلوبالیسم: بانک‌های جهانی، بازار سهام، الخ)، توسط نیروی ناتو و با همکاری بعضی از مردم داخل لیبی، واژگون شد. با راهنماقراردادن این تز، حال باید رفت سراغ یادداشت غسل طهارت «دخالت بشردوستانه» .

دنیای غرب چیست؟
نکته‌ای که  بهتر است به آن بیش‌تر توجه شود، طرز استفاده از عبارت "دنیای غرب" است. مسعود در نوشته‌اش از "منافع غرب" یاد می‌کند که منظور منافع مشترک همان کشورهای اتحادیه‌ی اروپا (به‌ویژه اروپای غربی) و آمریکا و کانادا است. این طرز تلقی از جهان سرمایه‌داری، با آن‌چه به‌واقع جهان سرمایه‌داری کنونی را می‌گرداند -یعنی گلوبالیسم جهانی- اختلافی پدیدارشناسانه دارد.
تصور کلاسیک از جهان سرمایه‌داری غرب این است: تعدادی کشور در اروپا به‌علاوه‌ی کانادا و در راس همه آمریکا با درنظرگرفتن منافع ملی خود، در موضوع اقتصاد با یک‌دیگر اتفاق نظر دارند و بر همین اصل، دست به تحرکاتی مشترک می‌زنند. می‌شود باقی کشورهای توسعه‌یافته چون استرالیا، نیوزیلند، ژاپن و غیره را هم به این فهرست اضافه کرد.  این تعریف با چند ایراد جدی روبه‌روست:
با رکود شدید و گسترش نابرابری اقتصادی در آمریکا و سپس اروپا، متوجه شدیم که تمرکز بر "منافع ملی" چندان در دستور کار کشورهای غربی نیست، یا لااقل مثل دهه‌های قبل در ارجحیت نیست.  در کنارش، با وضعیت خودساخته و ویرانگری که برای یونان به‌وجود آمده و احتمالاً دامنه‌اش به پرتقال، اسپانیا و ایرلند نیز سرایت می‌کند، شاهدیم که اتحادیه‌ی اروپا -با نگاهی "فراگیرتر" از چارچوب ملی، بی‌توجه به لب پرتگاه بودن "شریک اقتصادی خود"، چطور از او یک مستعمره‌ی تا گلو زیر قرض می‌سازد و شرکا را  بر اساس سلسله‌مراتب و "اولویت‌هایی" طبقه‌بندی می‌کند. مدیای مسلط گلوبالیستی نیز آن‌طور که باید اعتراضات و درگیری‌های فراگیر در یونان را بازتاب نداد که طبعاً اتفاقی نبود. و اما جالب‌تر از همه این است که اروپای متحد، ابتدا با ایجاد واحد پولی یکسان (یورو) و بدیلی برای ارز جهانی دلار آمریکا، با آن [در ظاهر] به رقابت برخاست. همین اروپا اما در مسائل استراتژیک جهانی در کنار آمریکا حضور جدی دارد (مثل "بهار عربی").  هر دو ارز نیز هر روز ضعیف‌تر می‌شوند.  آن‌طور که از قرائن پیداست، با ضعیف‌کردن یورو و دلار (شاید عمدی) و ادغام هر دو، ممکن است یک واحد پولی یکسان و جهانی سربرآورد. در این راستا دیدیم که پس از رکود اقتصادی و درست در موسم بهار عربی،  بازار سهام برلین و نیویورک و نیز لندن و کانادا در هم ادغام شدند و مرزها برداشته شد.  به‌راستی این تضادها را چطور می‌شود تبیین کرد؟  چه نیروی خارج از مرکز و نامرئی، بی‌تعهد به مرزبندی‌های جغرافیایی و سیاسی داخل دنیای غرب، بانی تصمیم‌گیری‌های کلان می‌شود؟  آیا قائل هستیم که چنین نیرویی وجود دارد، یا که زاده‌ی تئوری توطئه است و نباید بدبین بود! این نیرو نامش "گلوبالیسم" یا همان جهانگرایی است با پارامترها و ساختار خاص خود.

موضوع نفت
مسعود به‌درستی اشاره می‌کند:
ساده‌انگاری تحلیل‌گرانی که موضوع نفت را تنها انگیزه یا انگیزه‌ی اصلی ناتو برای دخالت در لیبی می‌دانند و کسانی که با ردیف کردن این اعداد و ارقام، از در مخالفت با آنها بر می‌آیند، در همین‌جا روشن می‌شود. این موضوع در مورد حمله‌ی آمریکا و انگلیس به عراق نیز مطرح می‌شد.
و سپس دلیل می‌آورد:
 آمریکا در سند استراتژی امنیت ملی خود که سال‌ها پیش از حمله‌ی آمریکا به عراق، تدوین شده و دورنمای سیاست آمریکا را تا سال ۲۰۲۵ معین کرده، یکی از اهداف خود در خاور میانه را استقرار موشک‌های دوربرد خود در یکی از کشورهای ایران یا عراق عنوان می‌کند. دلیل مطرح‌شده در این سند، مرکزیت ایران و عراق در منطقه‌ی خاور میانه است که به آمریکا امکان می‌دهد از این طریق، کل منطقه را زیر بُرد موشکی خود داشته باشد. بنابراین نه تنها موضوع نفت، تنها انگیزه‌ی آمریکا برای حمله به عراق نبوده است که حتی انگیزه‌ی اصلی هم نبوده است. همین موضوع در مورد لیبی نیز صادق است. موقعیت ژئوپلیتیک لیبی از نظر تسلط بر کل شمال آفریقا و جنوب اروپا و به عنوان یکی از شاهراه‌های اتصال آفریقا و اروپا، وضعیتی بسیار ویژه است.
 موضوع این است که ما وقتی از نفت صحبت می‌کنیم، نخست باید بدانیم که اصولاً نفت چیست؟ این پرسش در ظاهر بدیهی، در واقع یکی از کلیدهای حل معمای "اتحاد نامرئی" است.  نفت صرفاً آن‌ ماده‌ی سیاهی که در بشکه می‌ریزند و می‌فروشند و تولید پتروشیمی نیست. علاوه بر آن، نفت یکی از شاخصه‌های اصلی بازار سهام و اهرم سیاست است.  بازار سهام نیز دنیای اقتصاد در بطن دنیای اقتصاد است، درست مثل اینترنت که دنیای مجازی در دنیای واقعی است. جالب این‌که تبادلات در سهام نفت به مراتب بیش‌تر از خود نفت است. این واقعیتی است که از دیده‌ی تحلیل‌گران ما دور مانده، چون سررشته‌ای از دنیای سهام ندارند. شاخصه‌ی نفت در بازار سهام تابع یک‌سری نوسانات لحظه‌ای و بیرونی است. این نوسانات، تماماً  مربوطه به تحرکات سیاسی هستند. برای همین، نفت علاوه بر این‌که مهم‌ترین سوخت حال حاضر جهان است، سلاحی کاملاً استراتژیک نیز هست.  اینرا شاه فقید در کتاب "پاسخ به تاریخ" خود بدرستی توضیح دادند. فهم ما موقعی از مسئله‌ی استراتژیک نفت جامع‌تر می‌شود که بدانیم نفت، در بیش‌تر مواقع نه توسط صاحبان ذخایر، بل‌که به‌وسیله‌ی شرکت‌های نفتی و طی قراردادهای چندین ساله استخراج، تولید، صادر و به‌فروش می‌رسد. حال باید دقت کرد که چه تشکیلاتی این چرخه‌ی اقتصادی را می‌گرداند؟
قذافی قرار بود اواخر امسال، قراردادهای نفتی‌اش را  با شرکت‌های نفتی غرب تجدید نکند و با شرکت‌های چینی وارد معامله بشود.* شاه نیز قرار بود در سال 58، یعنی تاریخ انقضای قراردادهای نفتی ما، دیگر با شرکت‌های انگلیسی و آمریکایی قراردادی منعقد نکند و نفت ایران را با قیمت‌گذاری اوپک توسط شرکت ملی پارس استخراج و صادر کند. ایجاد پالایشگاه‌ها در ایران نیز پیرو همین تفکر درازمدت بود. البته ما که دایی‌جان ناپلئون‌ نیستیم که زبانم لال فکر کنیم  این وسط توطئه‌ای در کار بوده است!

آمریکا به مثابه دفتر کار و بازوی نظامی اقتصاد جهانی
پیرو آن‌چه در ابتدای این یادداشت گفته شد، این‌روزها زیاد نمی‌شود از "استراتژی بلندمدت امنیت ملی آمریکا" صحبت کرد، زیرا استراتژی‌ها از بلند‌مدت و ملی، به کوتاه‌مدت و گلوبالیستی تغییر شکل داده‌اند.  برای مثال، اگر آمریکا بخواهد سیستم کشوری را تغییر بدهد، دیگر مثل نیکاراگوئه عمل نمی‌کند و این دخالت، حتماً با همکاری شرکای اقتصادی/استراتژیک انجام می‌شود. همین است که در سی سال گذشته -به‌ویژه در ده سال گذشته- به اندازه‌ی چند قرن اتفاقات عجیب و غریب در دنیا رخ داده است!  این استراتژی‌های کوتاه‌مدت و لحظه‌ای البته بر بنیان نوعی مانیفست نانوشته (شاید هم نوشته) پی ریخته می‌شوند و عمل می‌کنند. آن‌چه در این مانیفست می‌خوانیم این است: «ساخت حکومتی جهانی و در کل تسخیر جهان نیازمند ایجاد بی‌ثباتی در خارج از قلمرو خود و از آن سمت، ناآگاه نگه‌داشتن و مشغول‌کردن مردم داخل قلمرو خود است.»[+] به‌راستی کدام طرح نامرئی  یک‌باره تعدادی از کشورهای در ظاهر نه‌چندان دوست را در موضوعی مثل فتح لیبی کاملاً هم‌قول می‌کند؟  پاشنه‌ی آشیل "قذافی باید برود" و "کاسترو مهم نیست برود" در کجاست؟
با توجه به دلایل متفاوت از جمله ناعادلانه‌ترشدن وضعیت توزیع در آمریکا و کم‌توجهی به وضع مردم و نیز شراکت آمریکا با ناتو در مسائل شمال آفریقا، عبارت کلاسیک "امپریالیسم آمریکا"** دیگر از معنی تهی شده است. تعریف ساده‌ی آمریکای کنونی، عنوان این پاراگراف است.

در این باره هر چه نوشته شود باز کم است. شاید وقتی دیگر...

پی‌نوشت:
*علاوه بر آن، قذافی می‌خواست نفت را به "یوآن" (واحد پول چین) به چین بفروشد نه به دلار. این‌ کار دهن‌کجی آشکار به قاعده‌ی بازی نفت و واحد پولی مبادلات بین‌المللی و آتوریته‌ی آن (نظام پولی) بود. دوم، قذافی یکی از معدود ذخیره‌کنندگان طلا (شمش) در جهان بود؛ چیزی بالغ بر 144 تن طلا در خزانه‌داری خود داشت. جمع‌آوری شمش طلا یکی از برهم‌زننده‌های قاعده‌ی پولی و مبادلاتی جهانی به‌ویژه مبادلات با دلار یا اعتباری است، زیرا از دهه‌ی هشتاد به این سو و با فشار بانک‌های جهانی، طلا دیگر پشتوانه‌ی پولی جهان شناخته نمی‌شود. از این طریق، سیستم کردیتی به‌وجود آمد و نتیجه‌اش را نیز در رکود سال 2008 شاهد بودیم ... و بدتر از آن‌را شاهد خواهیم بود. قذافی قصد داشت با پشتوانه قرار دادن طلا، بانکی اعتباری در کامرون ایجاد کند که این کار، سرپیچی کامل از نظام بانکی و پولی جهانی بود، زیرا از سلطه‌ی IMF (یعنی International Monetary Fund) و پدرخوانده‌ی بانک جهانی و صندوق بین‌الملل و بانک مرکزی اروپا (مثل خانواده‌ی رادچایلد) عملاً خارج می‌شد و به آن حساب پس نمی‌داد.
دیگر این‌که قذافی قصد داشت به کمک چین، ماهواره‌ی مخابراتی آفریقا را تا سال 2012 به فضا بفرستد. این کار نه‌تنها باعث مختل‌شدن درآمد سنگین غول‌های مخابراتی می‌شد، بل از لحاظ اطلاعاتی، کنترل دنیای مسلط بر آفریقا و کشورهای ثروتمندی چون لیبی را با مشکل جدی مواجه می‌ساخت. مخابرات که می‌دانیم ابزار بی‌بدیل تسلط است و سرش نیز معلوم است که دست کیست و ابداً علاقه‌ای به شراکت با دیگری ندارد.
علاوه بر طلای سیاه، لیبی صاحب بزرگ‌ترین منابع آب زیرزمینی در آفریقا بود و همین موضوع، این کشور را در صدر کشورهای استراتژیک آفریقایی می‌نشاند.
**برای فهم مفهوم "امپریالیسم نو" بایستی در کاوش منابع مالی‌ای بود که نقش پشتوانه‌ی بانک‌های مرکزی جهان را بازی می‌کنند و به کشورها و دولت‌ها وام می‌دهند و بر بورس مسلط‌اند و نوسانات اقتصادی کلان را فراچنگ دارند. همین‌ها، علاوه بر در اختیارداشتن بخش عمده‌ی طلا و پول در جهان، در نقش "پایان جهان" نیز نقش‌آفرینی می‌کنند. توضیح این‌که یک شرکت نفتی هر چقدر که بزرگ باشد، باید پولش را جایی ذخیره یا سرمایه‌گذاری کند. از این رو، باز باید جلوی این غول‌ها -که تعدادی خانواده و شرکا هستند- دوزانو بنشیند! چنین قدرت‌هایی، با استیلا بر بخش عمده‌ی سرمایه‌ی ارزی و اعتباری، انرژی، سیستم‌های ارتباطی چون اینترنت و مخابرات و اخیراً آب آشامیدنی، بر کار دولت‌ها مسلط‌اند و درست به همین خاطر است که در مسائلی جهانی، بسیاری از دولت‌های غربی، بی‌توجه به اختلافِ نظرهای جدی و حتا بی‌توجه به افکار عمومی خود، به‌طوری هماهنگ عمل می‌کنند. به‌راستی چه نیرویی باعث این هماهنگی عجیب می‌شود؟ 

پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰

حکایت لیبی!

با سربه‌نیست‌کردن قذافی، لیبی هم به جمع کشورهای بی‌ثبات پیوست. حالا مردم‌اش باید همینطور در یک گردونه‌ی  ناامنی و بی‌سرنوشتی... و کلاً فرسایشی دست‌وپا بزنند تا خودشان را [اگر] پیدا کنند. منابع‌اش البته بی‌کم‌وکاست و مثل همیشه -و شاید بیش‌تر از قبل- به چوب حراج می‌رود. خب اما صاحب دموکراسی شدند؟!

واقعیت این است که خیلی از کشورهای دموکراتیک امروزه هستند که به وضع حیرانی در گردونه‌ی سرنوشت دچارند. مثال‌اش: کشورهای اروپای شرقی چون بلغارستان و اقمار بالکان و رومانی و مجارستان و همین افغانستان و عراق بغل گوش‌مان.  یونان هم  با فروپاشی اقتصادش دارد به آن‌ها می‌پیوندد. این‌جاست که می‌‌بینیم هدف غایی بهروزی مردم نیست و "گردانندگان اصلی" مسیر را به سمت دیگری هموار کرده‌اند.
در کشوری به‌هم‌ریخته و غیر منسجم، کسی به فکر منافع ملی و آینده‌‌ای بهتر نیست. مردم سردرگم مشکلات روزمره‌شان هستند.

شعار البته خوش‌بو و رنگین است: رسیدن به دموکراسی! اما آیا دموکراسی همه‌چیز است؟ آیا دموکراسی بدون پایه‌ی فرهنگی و از آن مهم‌تر، زیربنای اقتصادی قوی ارزش پیاده‌کردن دارد؟
دایه‌گان مهربان‌تر از مادر که نام‌شان "گلوبالیسم جهانی" است، با برجسته‌کردن بدی‌های سیستم‌ها، در واقع دکترین خود را توجیه و اهداف اصلی خودشان را در پشت ردای دموکراسی مخفی می‌کنند. تلاش گلوبالیسم، نابودکردن روند توسعه کشورهای صاحب ذخایر با موقعیت استراتژیک است.

پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۰

نگرانی برای ایران

در چند روز گذشته، رسانه‌های گلوبالیستی -در حجم سنگینی- روی مسائل مختلف ایران تمرکز کرده‌اند؛ طبیعتاً با موضعی منفی. اول بی‌بی‌سی فیلم خامنه‌ای را اکران کرد، بعد دسته راه انداخت برای افشاگری اختلاس میلیاردی و متعاقبش قضیه‌ی خاوری در تورنتو، بعد آمریکا طرح ترور سفیر عربستان توسط ماموران ج‌ ا را رو کرد، بعد... انواع و اقسام اخبار نقض حقوق بشر در اینترنت و شبکه‌های دیداری و شنیداری.
گفتن ندارد سیستم حاکم در غرب نخست افکار عمومی را آماده می‌کند و سپس دست به اقدام می‌زند. حماقت روزافزون رژیم هم که همیشه بهانه‌ساز بوده. از این رو جا دارد نگران باشیم. و چه کاری بیش از نگران‌شدن از دست‌مان برمی‌آید؟
... 

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

موضع‌گیری متفاوت مدیای گلوبالیست در قبال مصر و ایران

در وقایع اخیر مصر، هنوز دو روز از شورش تعدادی در خیابان‌ها نگذشته بود که وزیر امور خارجه‌ی آمریکا (هیلاری کلینتون) وارد صحنه شد و از پرزیدنت مبارک خواست به حرف تظاهرکنندگان گوش کند (یعنی از قدرت کناره بگیرد). یکی-دو روز بعد، این‌بار خود رئیس جمهور آمریکا به میدان آمد و می‌شود گفت علناً خواستار کناره‌گیری مبارک شد! سی‌ان‌ان و بی‌بی‌سی، با آوردن میهمانانی که "همگی" خواستار براندازی نظام حاکم در مصر و ایجاد سیستمی کاملاً نو بودند، شمشیر را از رو بستند و شدند سخنگوی مخالفان رژیم. دیگر کشورهای اروپایی نیز -البته نه با این شدت- با تفکر آمریکا-انگلیس همراه شدند.

در جریان خیزش مردمی، هنگامی که گلوله به قلب ندا و نداها می‌زدند، همین رسانه‌ها، با دعوت از "اصلاح‌طلبان کراواتی"، نظریه‌ی "اصلاح از درون" و استمرارطلبی را مطرح می‌کردند. رسانه‌های غربی -با جاانداختن اصلاح‌طلبان حکومتی مثل کروبی و موسوی-، حرکت خودجوش و آزادیخواهانه‌ی مردم جان-به-لب-رسیده را در محتوا مسخ کردند. طرفه این‌که هیچ‌یک از رهبران غربی خواستار براندازی رژیم نشد! حتا بعضی از رسانه‌ها، با مقایسه‌ی اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی با اپوزیسیون کوبایی ساکن میامی، ما را به ریشخند گرفتند! بعد هم که با مرگ مایکل جکسون، کسی دیگر سراغی از آن‌چه در ایران می‌گذرد نگرفت و آتش به خاکستر نشست...
در تمام این سالها، نماینده ملت ایران شاهزاده رضا پهلوی توسط مدیای گلوبالیسم جهانی سیستماتیک سانسور شده است.

من به عنوان یک شهروند این جهان، معتقدم که برای درک و تحلیل آن‌چه دارد در جهان با سرعتی سرسام‌آور رخ می‌دهد، بایستی معادلات و اهرم‌های قدرت جهانی را شناخت و "تئوری‌های توطئه" را به‌دقت بازخوانی کرد.

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۹

بازتاب گزینشی مدیای غرب از حوادث مصر

مرور و دنبال‌کردن وقایع این‌روزهای مصر، دریچه‌ای است برای بهتردیدن سرگذشت خودمان. خیلی از اتفاقاتی که در مصر می‌افتد، پرده از ابعادی از تاریخ معاصر ایران برمی‌دارد. برای مثال، نخستین حرکت تبهکارانه‌ی اغتشاشات مصر، سرقت موزه‌ی ملی قاهره بود. صدایی هم از کسی درنیامد، چون حواس‌ها پرت جای دیگری بود. در ایران 57 هم موزه‌ی ایران باستان به‌سرقت رفت و تا امروز کم‌تر کسی از آن حرفی زده است.

مدیای غرب که دست گلوبالیست ها است (مثل سی ان ان و بی بی سی)، درست دو روز پیش، با نشان‌دادن صحنه‌هایی خاص و منتخب (گروه اسب‌سوار که به تظاهرکنندگان حمله می‌کنند)، طرفداران حسنی مبارک را به سطح "لباس شخصی‌ها"یی فرومی‌کاهند که به‌وسیله‌ی دولت اجیر شده‌اند! امروز اما دیدیم که خیل طرفداران مبارک اگر در اکثریت نباشند، از مخالفین کم‌تر نیستند. و شماری نادان هم‌چنان معتقدند که در 28 مرداد 32، تمام کسانی که از شاه طرفداری کردند چیزی جز فواحش، قداره‌کش‌ها‌ و لات‌ها نبودند! جالب‌تر از همه این‌که بعد از 50 سال، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها "اعتراف" می‌کنند که بله، این آن‌ها بودند که بر علیه مصدق السلطنه کودتا کردند! 50 سال دیگر نیز همین حرف را در باره‌ی مصر خواهند زد و کسی هم در صحت آن چون‌وچرا نخواهد کرد، چون‌که قدرت رسانه در دست مخالف است... و به همین سادگی تاریخ ملتی جهان‌سومی نوشته (جعل) می‌شود.

در سی‌ان‌ان، متخصص نمره‌دادن به رقاص‌های غیر حرفه‌ای و دیگر برنامه‌های در پیتی Reality Show می‌شود تحلیل‌گر شماره‌ی یک انقلاب مصر، آن‌وقت رهبر اخوان‌المسلمین را می‌آورند تا به مخاطب غربی بقبولانند که این‌ زبان‌بسته کجا و تروریسم کجا! این‌ها انگار ترور انور سادات و هزار کثافت‌کاری دیگر این آدم‌خواران ماقبل تاریخی یادشان رفته... و یادشان رفته که در ده سال گذشته، خود همین آمریکا بوده که گروه‌های فناتیک اسلامی را -یکی بعد از دیگری- در لیست سیاه خود گنجانده است!

بحث بر سر بازکردن پرونده‌های کهنه نیست؛ می‌خواهم دقت کنیم که همیشه این فاتح است که تاریخ مغلوب را می‌نویسد. به این لحاظ، نباید دل خوش کنیم که "آیندگان خودشان قضاوت خواهند کرد". به‌راستی آیندگان بر اساس کدام اسناد و مدارک به قضاوتی درست خواهند رسید، با فیلم‌های مونتاژشده‌ی سی‌ان‌ان‌وار؟ تنها چاره این است که به جای مغلوب، فاتح بود؛ راه دیگری نیست.

پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۹

دو عامل در اتفاق‌نیافتادن انقلاب

در موضوع "شورش" یا انقلاب، طبعاً عامل "ترس" تعیین‌کننده است، برای همین در مثلاً فضای به‌شدت خفقانی کره‌ی شمالی یا لیبی، احتمال وقوع انقلاب در حد صفر است. در کنارش اما، عوامل دیگری نیز حضور دارند که به دیدِ من، در حوزه‌ی روان و فرهنگ اجتماع جای می‌گیرند.

در کنار ترس، شاید جدی‌ترین عامل بازدارنده‌ی یک انقلاب، "هم‌جنسی" نظام و مردم باشد. به باور من، این عامل از ترس هم ترسناک‌تر است، برای این‌که مکانیزم تصمیم‌گیری در انسان را مختل می‌کند و حس اطمینان به خود و فردا را در او می‌کشد.
با انقلاب 57، در ایران نظامی روی کار آمد که از همان ابتدا، قریب به اتفاق مردم را از لحاظ سیاسی در تقابل با خود داشت، ولی اگر دقیق شویم، متولیان نظام از لحاظ ریشه، دین، عادات، رسوم، فرهنگ و جهان‌بینی، به‌شکل حیرت‌آوری با جمعیت سنگینی از اجتماع همریشه یا لااقل شبیه بودند. اتفاقاً همین تشابه و هم‌جنسی باعث شد که گروه‌های مختلف با تضادهای شدید سیاسی-عقیدتی، از هر قماش، یک‌رنگ و متحد در کنار هم قرار بگیرند و بر علیه رژیمی که از "جنس" خودشان نبود[1] انقلاب کنند. واقعيت این است که در جهان سوم، هم‌چنان فرهنگ قبیله حاکم و غالب است و به طور ضمنی در لایه‌های اجتماع جریان دارد.
در کوبا، با این‌که نظام حاکم استبدادی و تمامیت‌خواه است، ولی در عادات رایج اجتماع دست نبرده است، چه خود نیز از درون همان مدار برخاسته است. بر این اصل، وقتی پای هم‌جنسی به‌میان بیاید، دیگر تفاوت‌های عقیدتی و گاهی حتا طبقاتی[2] تعیین‌کننده نیستند. طرفه این‌که فساد و استبداد می‌توانند در رخ‌دادن یک انقلاب مهم باشند، اما نه در حد دگرجنسی تعیین‌کننده.

توضیحات:
1- ایران در دوره‌ی شاهنشاه در شکل یک آتوریته سیاسی از بالا اداره می‌شد، به این شکل که حکومت، از لحاظ فرهنگ غالب (طرز زندگی، موضع‌اش در قبال باورهای دینی، نگاه به آینده و جهان) با قریب‌به‌اتفاق اجتماع یکی نبود که هیچ، تقابل جدی داشت و بسیار جلوتر از مردم بود. نظام شاهنشاهی نه‌تنها دنباله‌رو بستر ارزش های دینی جامعه نبود، بل‌که در پی تغییر بنیادین ساختارهای آن بود. از همین رو، شایعه خجالت آور دست‌نشانده‌بودن شاه در بین شماری اندک از مردم دوران انقلاب به یک باور تبدیل شده بود. البته رسانه جهانی نیز نقش محوری در این پروپاگاندا داشت. قضیه‌ی تونس هم تا حدودی همین است.
2- با نوسانات اقتصادی، طبقه‌ی اجتماعی افراد جابه‌جا می‌شود. سطح فکر و طرز زندگی‌شان نیز تغییر می‌کند. اما تنها عده‌ی قلیلی از ریشه‌های خود به‌جد فاصله می‌گیرند و آدم دیگری می‌شوند.