تصويری که بر پيشانی يادداشت قبلی چسباندهام، بيش از باقی تصاوير اعدامها بر من اثر گذاشت. بیحاشیه بگويم: تصاوير دیگر چيزی بيش از تکرار مکررات نبودند؛ به-دار-آویختن در ملأ عام در ايران ما حکايت غريب و جديدی نيست. امّا تصوير آن جوان در نوع خود يکتا بود و پيامی داشت مختص به خود.
نه جوانِ اعدامی را میشناسم، نه حکايتش میدانم و نه میدانم به چه کرده -يا ناکرده- به دار آويختهاندش؛ آنچه تکانم داد امّا واقعيتی بود که بايد برشمرد: به یاد ندارم که در عمرم دیده باشم کسی چنين مرگ را به مسخره گرفته باشد! جوانی پای دار، طناب به گردنش، میداند که لحظات پايانی را میگذراند و هر آن -ناغافل- زير پايش خالی خواهد شد و دردناک جان خواهد کَند... با اين حال، به خويشی، دوست يا آشنايی دست تکان میدهد، آنهم با لبخندی بر لب!
به ریشخند گرفتن مرگ، استقبال از مرگ نيست؛ نوعی دهنکجی است به آن. البته اينهم خودش توصيف است نه تعريف. راستاش، تعريفِ دقيقی از آن ندارم که با واژه در قالب جمله بريزم.
استقبال از مرگ، خودجانستانی است. هر چند ما انسانها بدون اينکه خود بخواهيم به اين جهان پرتاب شدهايم، خودکشی راهِ حلّی تواند بود برای رسيدن به پايانی خودخواسته*. در واقع خودکشی، رنگپاشيدن است بر طرح سرنوشت؛ بريدن ريسمان جبر و تقدير آدمیست. البته آنچه میگويم، نه تبليغ خودکشی، که نگاهیست دگر به محتوی آن.
توضیحات
* آرتور کسلر (Arthur Koestler) نويسندهی مجار که در لندن خودکشی کرد، نايبرئيس تشکيلاتی بود به نام Exit. اين تشکيلات، اين باور را نشر میداد که "آدمی چون در تولّد خويش حق انتخاب نداشته، بايستی مرگ را در کنترل خويش داشته باشد و زمان آنرا خود شخصاً تعيین کند".
۱ نظر:
سلام
سایت کیمیا با هدف انتشار آخرین مطالب وبلاگ ها افتتاح شد. در صورت تمایل می توانید مطالب وبلاگ خود را در کیمیا منتشر کرده و از این طریق خواننده بیشتری جذب نمایید. (هربار فقط یک مطلب. لینک به کل وبلاگ مجاز نیست)
www.kiemia.net
ارسال یک نظر