امروز بعد از مدّتها گذرم میافتد به مرکز شهر تورنتو يا همان داونتان (که البته در جنوب شهر واقع است). میروم به ديدار دوستی.
داونتان جايی است که از گشتن در آن سير نمیشوی. هر فصل سال هم لطف خودش را دارد. قبل از کريسمس، اين شلوغی و حراج مغازههاست که تو را به خودش میکشد. کافیشاپها هم که جای سوزنانداختن نيست!
لطف ديگر خيابانچرخی ديدن مردم است؛ مردمی اغلب سرحال و باروحيه که آزاری برای هم ندارند. طعم خندهها و گپ گروهیشان، ايستادنهای پیدرپی در بين راهرفتنهاشان، رنگ لباسهاشان و همه، نشاط میپراکند.
ويترينها و تابلوهای فراوان فروشگاهها و خانههای تودرتو و بههمچسبيده نيز از منظری ديدنیست. اغذيهفروشی -که ميعادگاه آدم گشنه است- هم گلهبهگُله در خيابانها پراکنده است؛ از هر نوع و سازگار با هر مذاقی.
البته من به آنها که تمام مدّت در داونتان کار و زندگی میکنند غبطه نمیخورم! زندگی در مرکز ازدحام گرفتاریهای خودش را دارد که چالش ممتد با آن از توان چون منی خارج است. خب طبعاً آدم آزاد، حق انتخابش را بهدست میگيرد و برای پيشگيری، با پای خود از اين دايره خارج میشود...