چند تنی از دوستان بلاگر -که اتفاقاً خوب هم مینويسند- وبلاگشان را طوری تنظیم کردهاند که فقط مخاطبهای ويژه و از قبل انتخابشده قادر به بازديدکردن از آنها باشند. اين انتخاب البته يک حق طبيعیست، امّا بازیکردن در نقش "باکره"، آنهم روی نت، ديگر از آن حرفهاست!
وبلاگنويسی که باکرهگیبردار نيست؟ روی نت که آمدی، پیاش را بايد به تنات بمالی که همان اوّل کار یکی يقهات را بگيرد؛ خُب قلم را چکاندهای و ذهنيتات را لو دادهای.
اگر میشد تکتک خوانندگانمان را خود انتخاب کنيم بد نبود، امّا روی شبکهی به این بیدر-و-پیکری مگر میشود از اين خوابها ديد؟
۱۳ نظر:
خوب مجید عزیز منظورت رو درست متوجه نشدم، کاش واضح تر میگفتی، یعنی می نوشتی:)
سلام بر مجيد عزيز،من هم تعجب کردم وقتی ديدم برای بازديد از يک وبلاگ از من يسورد می خواهند!اگر اينطور بود که می شد دفتر خاطرات خصوصی!از آن دفتر هايی که دخترکان خيال باف داستان ها در صندوقچه ی راز هايشان ينهان می کنند و فقط خودشان و نامزد ــ لابد عقد کرده شان ــ می خوانندش!به هر حال حق با شماست! اين حق آنان است!يس حرفم را يس می گيرم!!!
شبنم جان!
بعضی از سيستمهای وبلاگ، مثل بلاگر بتا، اين امکان را میدهند که صاحب وبلاگ فقط برای کسانی که میخواهد دعوتنامه بدهد. غير از اين افراد، کسی نمیتواند وبلاگ را باز کند. يعنی همانطور که سام گفت، وقتی میخواهی وبلاگ را باز کنی، از تو پسورد میخواهد!
سام جان!
حق مطلب را ادا کردی:)
که اینطور!...من البته تا به حال برخورد نکردم و اولین باره که می شنوم. ولی یک جورایی برام قابل فهمه اینکار!(والا جریان باکرگی نیست ؛)
آنها باکره اند بعد با این حساب باقی چه هستند. مثلا جنده یا اپن؟عجب.
اینکه اسمش وبلاگ نیست همون دفترچه خاطراته خصوصیه
بیاسم!
همه را که نمیشود در دو گروه جا داد، پس تکليف مادر جنابعالی که باکره نيست چه میشود؟
دوست عزيز
پسوردي کردن وبلاگ به دليل خطرات امنيتي است که دين ستيزان و راديکالها را در درون مرزهاي جمهوري اسلامي تهديد ميکند و بهخوديخود امري نامطلوب هم هست. برخي دوستان از جمله اميد ميلاني معتقدند وبلاگنويسي خطري ندارد، از آنجا که اينگونه افراد مدتهاست نه تنها مطالب تند عليه اسلام و مقدسات مذهبي نمينويسند سهل است براي آن سينه هم چاک ميدهند پس اين حق براي ما محفوظ است که توجهي به خوشبينيهاي ايشان ننماييم. من براي وبلاگام کسي را گزينش نکردم دوستاني که مايل بودند پسورد خواستند و گرفتند. چنانچه مجيد زهري هم از من پسورد ميخواست خوشحال ميشدم پسورد را بدهم و اين بهتر بود تا مثل اسپم براي تعداد زيادي از دوستان نامه بفرستم (و حس و حالاش هم نبود). مسالهي من که اين بود و تعجب ميکنم چنان قضاوتي کردي درست مثل امين (وبلاگ عنکبوت) که ميگفت خلبان کور پسورد گذاشته تا مسلمانها نتوانند او را بخوانند يا نانا که ميگفت همهي اين کارها براي اين است که او راحت بيايد و اظهر فضل کند.
جنابِ زهریِ گرامی!
دستِ کم برای شما نباید بگویم که در دعوت از خوانندگان ام هیچ مرز خودی/غیرخودی قائل نبوده ام.
شاهدش هم کامنت های این دو ماه حیاتِ خصوصی مخلوق است که مملو از نقد و بحث از جانبِ مخالفانِ یادداشتها می باشد.
بنابراین از همان ابتدا به عمد یقه گیران را به وبلاگِ خصوصی ام راه داده ام و طرح ماجرای مالش پی و دنبه بی معنی ست.
از همین رو عمومی شدنِ گه گاهِ این وبلاگ نیز کوچکترین ارتباطی به فرضیاتِ شما (ماجرای بکارت یا فرار از نقد) ندارد.
در واقع هیچگاه بدنبالِ برپا ساختن محفل أنس نبوده ام که بخواهم اینجا چنین کاری کنم.
ضمن آنکه حق نامیدنِ قیاسِ امثالِ مخلوق با دفترچه ی خاطراتِ دخترکان چندان برازنده ی شما نیست.
بیش از هر چیز هم تعجب ام از آن است که علتِ این خصوصی سازی را بطور مشروح در جوابِ کامنتِ خودِ شما در مخلوق بیان کردم و وقتی می بینم باز در اینجا این مطلب را پیش کشیده اید آنهم با چاشنی چنین فرضیات ای، حس چندان مطلوب ای پدید نمی آورد.
چون ممکن است وبلاگ بزودی به حالِ اول بازگردد، متن کامنتِ شما و پاسخ خود را در اینجا بازچاپ می کنم تا خوانندگانِ تان با لینکِ بسته مواجه نگردند.
----------------------
November 07, 2006 3:01 AM, Majid Zohari
عزيز دلِ برادر!
با اين دژ و بارویی که ساختهای، اگر کسی -مثلاً من- بخواهد چيزکی راجع به نوشتهای از شما بنويسد، تکليفاش چيست؟ آیا رخصت میدهی که پارهای از آن را در نوشتهاش نقل کند؟ اگر نقل کرد، با وجودی که هر کس را به منزلات راه نمیدهی، چه بايد بکند که مردم باور کنند درست نقل کرده؟
نوشتههایت خواندنیاند و "خواندنیها" را بايستی در معرض داوری عمومی گذاشت.
November 07, 2006 4:36 AM, Creature مخلوق
جنابِ زهری عزیز!
راستش خودم هم نمیدانم.
صدای من را از "جمهوری اسلامی" می شنوید.
من این وبلاگ را از درونِ مرزهایِ پرگهر اسلامی می نویسم و ترس از عواقبِ نوشته هایم مرا به شش ماه تعطیلی وبلاگ کشاند و اکنون نیز ناگزیر به نوشتن به طریق خصوصی و با خواننده هایی محدود اکتفا کرده ام.
باور کنید که خود نیز از این وضع راضی نیستم!
وبلاگ رسانه ای شخصی ست بازتاب دهنده ی ایده ها و احساساتِ نویسنده اش که همگان نیز علی القاعده باید بتوانند آنرا خوانده، تحلیل کرده و در موردِ باورها به نقد نیز بپردازند.
وبلاگِ خصوصی را به واقع چندان نتوان وبلاگ نام نهاد.
با شرائطِ فعلی میزانِ نفوذ و تأثیر نوشته های مخلوق نیز چیزی می شود در حدِ صفر.
اما یقیناً تصدیق می فرمایید که این وضع علی رغم تمام محدودیتها و نواقص اش از تعطیلی وبلاگ بهتر است.
وضعیتِ فعلی حاکم بر "مخلوق" و دوستانِ دیگر ام همچون "خلبانِ کور" – محمد – و "قهندز" – روزنامه های ویس آبادی (دخو) – چیزی ست میانِ مرگ و زندگی اما هر چه باشد از "نیستی مطلق" بسی بهتر است.
از نظر من نقل و نقدِ نوشته هایِ مخلوق از جانبِ شما یا دیگر خوانندگانِ این وبلاگ مانعی ندارد.
در بابِ شیوه ی احراز صحتِ نقلها نیز بنظرم اصل بر امانتداریِ ناقلین است، حداکثر آنکه اگر لازم بود من با پروفایل بلاگر برای این دوستان کامنت می گزارم و یا با عمومی کردنِ موقتی وبلاگ و پاسخ به نقدها خواه ناخواه صحتِ مطالبِ نقل شده را نیز تایید یا رد می کنم.
این نهایت چیزی بود که در بابِ مشکلاتِ وضع حاضر به ذهن ام می رسید.
از لطف و محبتِ شما نیز سپاسگزارم!
صد البته که هر کسی بايد به فکر سلامت خودش باشد و طوری هم نرود که قلم و سرش را بشکنند. اين دیگر خردمندی خود افراد است که چه چاره کنند.
...
راستی من نفهميدم در کجای اين يادداشت به شما جسارت شده؟!
دوستِ گرامی!
منظور پاسخ تایید آمیز شما به طعنه ی جنابِ ضیایی بود.
از آدم اهل فکری چون شما بعيد است که بين شوخی و جدّی فرقی نبيند!
فراخانديشی بخش عمدهاش بازبودن و مهرباننگريستن به متن و انسان است.
بگذريم...
دوستِ عزیز!
من میانِ طعنه و مزاح تفاوتِ روشنی می بینم.
در ضمن! جمله ی آخرتان بسیار زیبا بود!
ارسال یک نظر