میخواهم پول آبجوها را بپردازم که باز فروشنده و مردی که آنطرفتر ایستاده جرّوبحث را از سر میگيرند؛ اینبار عصبیتر. فروشنده کاناداییست، میانهسال، مودّب اما خشمگین. چشم چپ و هر دو دستش تیک میزند؛ و احتمالاً پاهاش. مرد، با موهای از پشت بسته، سیاهچرده، تکیده و لاغر، چهل را رد کرده... و ايرانیست. انگلیسی را خیلی خوب حرف میزند. رگ گردن مرد تسمه شده! چشمهاش مانده بیافتد جلوی پاش. لبهاش کف کرده و انگار از پس کنترل دستها و ساکتکردن دهانش برنمیآید.
فروشنده میگوید رأس ساعت ده، قاعده این است که میبندیم. کاری هم نداریم کسی در صف است یا نیست. مرد معتقد است که اگر دختر زیبای مو بلوند کانادایی بود، حتماً بهش ارفاق میشد و کارش را راه میانداخت! میگوید مشکل این بوده که خارجی است و لهجه دارد و به جای ک...، کی... لای پایش! فروشنده دارد خودش را میخورد. همینطور که لبش را میگزد، کلماتی را در دهان میچرخاند و مزهمزه میکند... ولی بهزبان نمیآوردشان.
آخرین جملهی فروشنده این است: «آدم خیلی باید بدبخت باشد که برای الکل گریه کند!»
فروشندهی صندوق کناری مداخله میکند و به مرد میگوید اگر همین الآن LCBO را ترک نکند، پلیس خبر میکند. مرد تفی روی زمین میاندازد... و پشتاش که به ماست، تهماندهی فحشهاش را میشود شنید...
یک
فروشنده میگوید رأس ساعت ده، قاعده این است که میبندیم. کاری هم نداریم کسی در صف است یا نیست. مرد معتقد است که اگر دختر زیبای مو بلوند کانادایی بود، حتماً بهش ارفاق میشد و کارش را راه میانداخت! میگوید مشکل این بوده که خارجی است و لهجه دارد و به جای ک...، کی... لای پایش! فروشنده دارد خودش را میخورد. همینطور که لبش را میگزد، کلماتی را در دهان میچرخاند و مزهمزه میکند... ولی بهزبان نمیآوردشان.
آخرین جملهی فروشنده این است: «آدم خیلی باید بدبخت باشد که برای الکل گریه کند!»
فروشندهی صندوق کناری مداخله میکند و به مرد میگوید اگر همین الآن LCBO را ترک نکند، پلیس خبر میکند. مرد تفی روی زمین میاندازد... و پشتاش که به ماست، تهماندهی فحشهاش را میشود شنید...
۱۱ نظر:
واقعا بدبختیست واسه بی ارزشی وقت تلف کردو التماس کرد
این تکه های کوچک که گهگاه به "تصویر" می کشید، نمای جالبی از روحیات و فرهنگ و موقعیت های آدم های آنجا به وجود می آورد. یک نوع ادبیات مهاجرت است. فقط خواستم این را بگویم. شاد باشید.
این تصویرها تعدادشان به سی میرسد. طرحهایی هستند از زندگی مهاجرت که فقط به بخش "زیر پوست شهر" میپردازند. داستان "موفق"ها را نمیشود در قالب ادبیات گنجاند!
قرار بود که ناشری در دفتری چاپشان کند که مشکل مالی نگذاشت. صحبت هم رویشان کم نکرده بودیم. حالا با کسی دیگر در حال گفتوگوییم. تا چه شود...
در انتظار خواندن دفتر چاپ شده خواهیم بود. راستی، چرا "موفق" ها را نباید بشود در قالب ادبیات گنجاند؟
منظورم آن چیزی که گرفتهای نبود. ادبیات کلاسیک، ادبیات آدمهای بینقص است. دورهی این سبک دیگر تمام شده. منظورم از آن جمله این بود که سمت کارم را مشخص کنم.
البته هر موضوع خوبی را -فارغ از محتویاش- میشود به سیاقی ادبی نوشت، ولی هر کس کلاً در نوشتن سلیقهای دارد و خطّی را میپسندد. مثلاً در مجموعهی تصويرها، از زبان اوّلشخص و زمان حال، برشهایی از زندگی در کانادا (مهاجرت) به تصوير کشيده میشوند که خود نويسنده در آنها حضور دارد و تمامیشان به نحوی به ايرانيان مهاجر مربوط میشوند. اگر اينيکی به بار نشست، شاید با خودت کار مشترکی را شروع کردیم در بارهی "موفقها". چرا که نه!
من خودم دراین سوال مانده ام که "موفقیت" در جامعهء ایرانی اصلا تعریف و معنایش چیست. آیا به اصطلاح " موفقیت" مالی نشان چیرگی و غنای فرهنگیست؟ با بهترین آرزوها.
ما در حال جمع آوری مجموعه از بهترین وبلاگهای فارسی فعال که حداقل در هفته یکبار یا هر ماه 2 بار میتوانند بروزرسانی کنند هستیم .اگر وبلاگ شما هم وبلاگ فعالی هستش و برای اینکه همه بتوانند از مطالب وبلاگ شما استفاده کنند وبلاگ ما را با نام بهترین وبلاگهای فعال فارسی به وبلاگ خود اضافه کنید بعد هم به ما خبر دهید تا وبلاگ شما هم در مجموع بهترین وبلاگهای فعال فارسی زبان قرار گیرد.
http://yahoo20-06.blogsky.com/
برخوردت با موضوع تیزبینانه است. در بارهی "موفقیت"، ورقها میشود سیاه کرد و آخر سر هم به نتيجه نرسید. با این وجود، من فکر میکنم بهتر است در این باره تحقیق و مقاله نوشت تا داستان. داستان اگر به همان "برشهای زندگی" بسنده کند، هنر کرده.
ساسان گرامی!
خیلی دوست داشتم در لیست شما قرار میگرفتم، اما متاسفانه شایستگیاش را ندارم، چون اینجا جزو "بهترین وبلاگهای فارسی" نیست. فهرست بهترین وبلاگها را میتوانید در لینک کنار دست رادیو زمانه پیدا کنید!
موفق باشید.
salam
man raftar hichkodoom az tarafein ro ghezavat nemikonam vali hich frooshgah esm o rasm dari moshtarie dar saf mandeh ke jaie khod darad moshtari dar hal entekhab kharid ro raha nemikonad
had aghal dar france ke in tor ast
m
بینام عزیز!
در فروشگاههای مواد غذایی کانادا، سگ صاحباش را نمیشناسد! اینجا صفبستن، در فروشگاه و بانک و هر جا، شده است بخشی از نظام شهروندیاش.
خلاصه خوش به حال شما در فرانسه!
ارسال یک نظر