نمیدانم برای شما چگونه است، ولی برای من، نوشتن از گذشته ساده نيست. باور نمیکنيد اگر بگویم همين چند خط را که نوشتم چقدر خودم را خوردم!
وقتی خاطرات اجتماعیام را ورق میزنم، سنگينی "بدها" را بر "خوبها" بهروشنی میبينم. اين حکايت نسل ماست. شايد بشود برای زمان کوتاهی خود را به بیخيالی زد، امّا هيچوقت نمیتوان به سهمگينی اين خاطرات خو کرد. اين سهمگينی را هنگامی بهتر حس میکنی که از آن محيط بيايی بيرون... و آنگاه به داوری بنشينی. چنين است که نغزگويی شاهرخ مسکوب میتواند بهترين وصف حال امسال من باشد: «رابطه من با ايران رابطه آدمی است که از مادرش دلخور است».*
امّا نوشتههای وبلاگ، اکثراً لحظهای هستند، نه انديشيده؛ به آنی به ذهن میآيند و همچين پخته-نپخته بر صفحهی وبلاگ نقش میبندند. به همين لحاظ، سرشار از حساند. همين خاصيت برانگيزنده است که به دلها چنگ میزند و حس مشترکی را زنده میکند... که گاه خواننده میبيند با نويسندهی متن یکی شده است. مقالهنويس و داستاننويس و تاريخنگار، آنها که به شسته-رفتهنويسی و دامنهدارگويی عادت دارند، سخت بتوانند در قالب وبلاگ مطلب بنويسند. وبلاگ، محل "شدن" است و ابزارش نيز "حس" است، اگر بتوانی آن را انتقال بدهی. خلاصه که اگر لحظهای بودن وبلاگ نبود، خاطرهای نيز بازگو نمیشد.
*مسکوب، شاهرخ. در باره سياست و فرهنگ. چاپ نخست. پاريس: خاوران، بهار 73، ص 212.
۳ نظر:
ماهی از ژرفای اقیانوس چه میداند؟
من از تو چه میدانم؟
تعریفتان از وبلاگ و وبلاگ نویس دقیق بود و من دقیقا در تعریف شما از وبلاگ نویس می گنجم. در ضمن خوشحال می شم اجازه داشته باشم به وبلاگتان لینک دهم.
شما لطف داريد مريم عزیز.
ارسال یک نظر