تا حالا وضع آدمی را داشتهاید که به یک پاساژ میرود و
لباسهای دلخواهش را در ویترین بوتیکها یکییکی نظاره میکند و کلی حظ میبرد و
بعد، دست که توی جیبش کرد و خالی یافتش، راهش را میگیرد و میرود؟ یا آنکه کلی
زور زده تا خانوادهاش را بعد از مدتها به رستوران ببرد و تا لیست غذاها را باز
میکند، بلافاصله چشماش میرود سراغ ارزانترینها؟ در ایران امروز که خیلیها
وسعشان نمیرسد شکم خود و زنوبچههایشان را سیر کنند، مواد غذایی در سوپرمارکتها،
جایگاهی بس رفیعتر از آن لباسهای زیبا و اثاثیهی مجلل یافته است و مردم برای
اینکه به چشمهای خود لذتی بدهند، بهجای پاساژها، به سراغ سوپرمارکتها میروند!
در چنین وضعیتی چه
حسی به سراغ آدم میآید؟ سرافکندگی، خجالت، حقارت، شرمساری... یا همهی اینها با
هم؟ اما این حسها هم مثل همهچیز دیگر در این جهان تاریخ مصرف دارند. یعنی وقتی
این شرایط به "عادت" آدمی تبدیل شد، دیگر چشمها آن پیامی را که باید به
مغز بدهند نمیدهند و انعکاسی احساسی نیز بروز نمیکند. در این حالت، همه چیز عادی
جلوه میکند، انگار باید اینطور باشد.
انسانها بهسرعت عادت میکنند و به شرایط خو میگیرند. این
خاصیتی نهادینه در آدمی است. چطور اما میشود این عادت را شکست؟ این دقیقاً رمز
بازکردن بندی است که دور فرد تنیده شده و دارد زندگیاش را تباه میکند. پاسخ به
این پرسش، آدمی را از مرحلهی فرسایش، به مسیر ارتقا میآورد.
انسان وقتی به شرایطی عادت کرد و بخشی از زندگیاش شد، از
خود علاقهای به تغییر آن نشان نمیدهد. انسانها در مقابل تغییر، بسیار مقاوم
هستند. مجموعهی عادتها (پارادایم) شرایط روانی انسان را میسازند و ضربآهنگ
مکانیزم ذهنی فرد را تنظیم میکنند. ما انسانها صرفاً از روی عقل زندگی نمیکنیم،
بلکه هر چه پنج دستگاه حسی اصلی (لامسه، بویایی، شنوایی، الخ) به چارچوب سیستم
هدایت مغز ما وارد کنند، بلافاصله از صافی "برداشت ذهنی" ما میگذرد و
در میان پارادایمهای ما ترجمه میشود. از این روست که هیچ دو انسانی را در جهان نمییابید
که عیناً به درکی مشابه از یک موضوع برسند؛ ممکن است برداشتشان شبیه به هم باشد،
اما فتوکپی هم نیست. به همین لحاظ است که آنچه تصمیم میگیریم با آنچه انجام میدهیم،
همیشه در نقاطی فرقهایی دارند و عیناً منطبق نیستند. این سادهترین تعریف سرشت
رفتاری آدمی است. با آگاهی به این مکانیزم، اکنون چه باید کرد که نگاه ما به یک
موضوع تغییر کند و عادتی نوین و بهتر جانشین عادت جاری در ما بشود؟
کودکی را تصور کنید که برای اولین بار به شهر بازی آورده
شده است. اول از همهچیز متعجب میشود. گاه وحشت میکند. بعد که بازیها را امتحان
کرد و لذتاش در وجودش نشست، به مرحلهی جدیدی از زندگیاش وارد میشود: عادتی که
لذتی پشت آن است، به سیستم روانیاش وارد میشود. آن بچه تا آخر عمر محال است که
این لذت را از یاد ببرد. وقتی موضوعی بهتر و لذتبخشتر را به کسی نشان بدهید و به
آن فرد کمک کنید که خودش را در آن قالب ببیند، به جان او آتشی انداختهاید که هر روز
بیشتر شعله خواهد کشید. با نشاندادن آنچه آن فرد تا کنون ندیده و حس نکرده، و
با وارد کردن او به میدانی جدید و دادن نقشی به او، آن فرد به مرحلهای تازه از
زندگیاش وارد میشود و عادتی نو، بر جای عادت کهنهی قبلی مینشیند. استاندارد انسان اینگونه ارتقا مییابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر