مسعود برجیان زیر عنوان "رایجترین دروغ!" مینویسد:
«شما الان تقوا پیشه کن...
رعایت کن... خودت رو نگه دار... سراغ کسی نرو... خدا موقع ازدواجت جبران
میکنه...! (رایجترین دروغی که به پسران جوان گفته میشود)»
و در فیسبوک زیر همین یادداشت اضافه میکند:
«... عین همین چیزی که در این استاتوس نوشته شده در مورد شخص من اتفاق افتاده. یعنی دقیقاً با این تفکر خام و دروغ، من فریب خوردهام. فریب نه از باب اینکه زمانی که میتوانستم صرف لذت کنم، نکردم (که البته در جای خودش مهم و پراهمیت است) بلکه دقیقاً به دلیل همین تفکر القاشدهی غلط، حتی به آن طرف گام هم برنداشتم و از سادهترین و پیشپاافتادهترین روابط هم پرهیز کردم و نتیجهی ناشناخته ماندن مطلق دنیای زنان برای من...»
من میپندارم در این مسئله، آنچه کانونی است، مقولهی "معیارهای ارزشی" است؛ معیارهای ارزشی فرد و جامعه که در یک اینهمانی، شانهبهشانهی هم حرکت میکنند و از هم اثر میگیرند. باید بازوهای آموزشی و تربیتی یک جامعه را شناخت و دید چطور عمل میکنند.
دین و مذهب و سنت ریشه در آن، در جامعهای مثل ایران امروز، یکی از مهمترین مراکز تبلیغات اصول تربیتی هستند. مهمتر از آن اما رژیمی است که ضامن اجرای این دستورات است. همین موضوع به اجرای آهنین شئون اسلامی و جریان دائمی آن رسمیت میبخشد.
و اما کارکرد دین اسلام ایرانی که به واقع مذهب شیعه است، تنها عینی نیست. رشد و نمو در ساختار جامعهی مذهبی با حضور حکومتی مذهبی، به شکلگیری "ذهنیت مذهبی" میانجامد، حتا اگر فرد چندان به اجرای فرایض دینی پایبند نباشد. من شخصاً با افرادی برخورد داشتهام که در عین ادعای بیقیدی به اصول دین یا حتا بیدینی، پای عمل که رسیده، از یک آخوند متعصبتر بودهاند! این اشاره درست چکیدهی همان "دینخویی" مورد نظر آرامش دوستدار است که چهار جلد کتاب سنگین صرف توضیحاش کرده است.[1] ما اینجا با رسوبات فرامین مذهبی در ساختار ذهنی و روحی افراد سروکار داریم، نه با حدود اجرای فرایض دینی، تعلقات مذهبی یا سطح سواد آکادمیک آنها.
از طرف دیگر، اگر نظام حکومتی یک کشور روحیهای سکولار و لیبرال بهخود گیرد، با تغییر در نظام آموزشی، نظام ارزشی جامعه -و به تبع آن فرد- نیز دچار تغییر میشود. نمونهی این روند را میشود در حکومت نسبتاً لائیک رضاشاه و متعاقب آن محمدرضا شاه سراغ گرفت. با اهدای حق تحصیل و حق رای به زنان و مشارکتدادنشان در بازار کار و در کل وزندادن به نقش زنان در جامعه، به ایجاد فضای باز اجتماعی کمکهای شایان توجهی شد. این مثال زمانی بهتر عینیت مییابد که به زندگی و تغییرات عقیدتی مهاجران ایرانی در جهان غرب نظر کنیم. قریببهاتفاق این افراد، با هر ایده و زمینهی فکری که داشته باشند، با هر سفرشان به ایران خود متوجه تغییرات ژرفی که در نظام ارزشیشان پدید آمده میشوند.
در نظام جمهوری اسلامی نیز زن در دانشگاه یا محل کار حضور دارد، اما عملاً زیر سایه و سلطهی نظام مردسالار، با کارکرد مذهبیاش. در چنین نظامی، زن هویت فردی مشخصی ندارد و هویتاش را از تشکیل خانواده و در واقع از مرد میگیرد.
دیگر اینکه با حضور اینترنت در زندگی مردم و نزدیکترشدن روزافزون انسانها به هم و شکستن مرزها و شاخصههای تربیتی منطقهای، نوعی اخلاق جهانی ایجاد شده است که انسان ایرانی نیز -چه زن و چه مرد- از آن اثر میگیرد. انسانها -حتا در جوامع بسته- دیگر از دستگاه تبلیغات حکومتی و ارزشهای مذهبی یا خانوادگی و جامعه -بهطور کامل- خوراک نمیگیرند، چه منبع متنوع و جدیدی به نام اینترنت پا به میدان گذاشته است.
ناگفته نگذارم که تغییر در یک جامعه، شاید به گذشت چند نسل زمان میبرد و نیازمند مولفههایی است خارج از مدار بستهی نظام سیاسی ارزشمدار مذهبی. از میان این مولفههای رنگارنگ، میشود از حضور هنر (در زمینههای مختلف چون سینما و ادبیات) و سیستم سیاسی دموکراتیک (در بارورکردن و پذیرفتن چندرنگی و احترام و پذیرش گوناگونی در انسانها) یاد کرد. دیگر مولفهها نیز در کار است مثل کتابهای آموزشی مدارس و رادیو-تلویزیون و ... که لابد خود بهتر خبر دارید!
از طرف دیگر، اگر نظام حکومتی یک کشور روحیهای سکولار و لیبرال بهخود گیرد، با تغییر در نظام آموزشی، نظام ارزشی جامعه -و به تبع آن فرد- نیز دچار تغییر میشود. نمونهی این روند را میشود در حکومت نسبتاً لائیک رضاشاه و متعاقب آن محمدرضا شاه سراغ گرفت. با اهدای حق تحصیل و حق رای به زنان و مشارکتدادنشان در بازار کار و در کل وزندادن به نقش زنان در جامعه، به ایجاد فضای باز اجتماعی کمکهای شایان توجهی شد. این مثال زمانی بهتر عینیت مییابد که به زندگی و تغییرات عقیدتی مهاجران ایرانی در جهان غرب نظر کنیم. قریببهاتفاق این افراد، با هر ایده و زمینهی فکری که داشته باشند، با هر سفرشان به ایران خود متوجه تغییرات ژرفی که در نظام ارزشیشان پدید آمده میشوند.
در نظام جمهوری اسلامی نیز زن در دانشگاه یا محل کار حضور دارد، اما عملاً زیر سایه و سلطهی نظام مردسالار، با کارکرد مذهبیاش. در چنین نظامی، زن هویت فردی مشخصی ندارد و هویتاش را از تشکیل خانواده و در واقع از مرد میگیرد.
دیگر اینکه با حضور اینترنت در زندگی مردم و نزدیکترشدن روزافزون انسانها به هم و شکستن مرزها و شاخصههای تربیتی منطقهای، نوعی اخلاق جهانی ایجاد شده است که انسان ایرانی نیز -چه زن و چه مرد- از آن اثر میگیرد. انسانها -حتا در جوامع بسته- دیگر از دستگاه تبلیغات حکومتی و ارزشهای مذهبی یا خانوادگی و جامعه -بهطور کامل- خوراک نمیگیرند، چه منبع متنوع و جدیدی به نام اینترنت پا به میدان گذاشته است.
ناگفته نگذارم که تغییر در یک جامعه، شاید به گذشت چند نسل زمان میبرد و نیازمند مولفههایی است خارج از مدار بستهی نظام سیاسی ارزشمدار مذهبی. از میان این مولفههای رنگارنگ، میشود از حضور هنر (در زمینههای مختلف چون سینما و ادبیات) و سیستم سیاسی دموکراتیک (در بارورکردن و پذیرفتن چندرنگی و احترام و پذیرش گوناگونی در انسانها) یاد کرد. دیگر مولفهها نیز در کار است مثل کتابهای آموزشی مدارس و رادیو-تلویزیون و ... که لابد خود بهتر خبر دارید!
1- آثار آرامش دوستدار به ترتیب نشر: ملاحضات فلسفی در دین و علم، درخششهای تیره که اساس تز دوستدار در آن شرح میشود، امتناع تفکر در فرهنگ دینی که شرح مبسوطی است بر درخششهای تیره و در آخر، خویشاوندی پنهان که مجموعهای است از مقالات در زمینههای مختلف فلسفی.
۴ نظر:
ممنون از مطلب جالبی که نوشتید ...به نکته خوبی اشاره کردید آقای زهری عزیز...در باره ان قسمت که در باره هویت زن نوشتید من احساس میکنم در امریکا هم این مساله وجود دارد که زن هویت فردی اش را از تشکیل خانواده و در واقع از مرد میگیرد؛ شاید این هم به دلیل مذهبی بودن اکثر مردم اینجا ت ....نمیدانم ...
کاملاً نسرین عزیز. دقت اگر کرده باشید، ما در آمریکا یا کانادا کمتر نمایدهی مجلس یا روسای سیاسی مجرد میبینیم. در مدیا هم همینطور.
از جهت آزادی زن و در کل انسان، اروپا سرآمد است.
سپاس از شما.
متاسفانه آرامش دوستدار لحن و زبان گزندهای برای زدن حرفهای قابل تامل و تحلیلهای خود از جامعه ایرانی و فرهنگ آن برگزیده، گهگاه خود را درگیر مسائل حاشیهای كردن هم كمكی به او نكرده است و متاسفانه جوسازی زیادی هم علیه او صورت گرفته كه اصل و جانمایه حرفهای او را تحت الشعاع قرار داده، با خواندن آثار او است كه در میان حرفهای تند و متلكها میشود فهمید كه عمده حرفهایش در مورد جامعه ایرانی را باید اتفاقاً جدی گرفت.
همینطور است که میگویی. لحن گزندهی دوستدار و ورود به تحلیلهای تاریخی که از زیر و بم آنها چندان اطلاعی ندارد، باعث کمدیدهشدن آثارش شده است.
راستی! با آن شم دشمنشناسانه هی به بیبیسی گیر دادی تا بالاخره ریختند در تهران سفارت را گرفتند:)
ارسال یک نظر