گاهی بهخاطر یک حس آنی، یادداشتی از قلم ما میچکد که به لحظه نکشیده، از کار خود پشیمان میشویم. احساس میکنیم که این یادداشت، معرف اندیشهی ما نیست و با روحیه و آنچه از خود میشناسیم نمیخواند. در درون ما، افکار و روحیات مثبت و منفی در جریان است، اما تنها موقعی این افکار/حسها تثبیت میشوند و اثراتشان به ما برمیگردد که آنها را مکتوب کنیم. از این رو، وقتی چیزی مینویسیم، خودکار به آن متعهد میشویم. این جدال درونی همهی ماست.
نوشتن یک حس یا فکر منفی، درست مثل نشاندن بذر بد در زمینی حاصلخیز است: بذر زنده میشود، هیولاوار بزرگ میشود و تمام سرزمین ذهن را تصرف میکند و هر چه ترد و ظریف است را میخشکاند.
یک نوشته، چه در عمیق ما جوانه زده باشد و چه از اندیشهی دیگری تراوش کرده باشد، یک آفرینش است. هر چه را که بیافرینیم، بخشی از ما میشود و با ما زندگی میکند؛ اگر منفی باشد چینی میشود بر ضمیر ما و اگر مثبت باشد، صورت ما از وجودش گل میاندازد. پیش از نوشتن هر بند و رهاکردن آن در دنیا، اگر این طرز نگاه را فراراه خود قرار دهیم، هیچگاه از تولیدات قلمی خود شرمسار نخواهیم بود.
نوشتن یک حس یا فکر منفی، درست مثل نشاندن بذر بد در زمینی حاصلخیز است: بذر زنده میشود، هیولاوار بزرگ میشود و تمام سرزمین ذهن را تصرف میکند و هر چه ترد و ظریف است را میخشکاند.
یک نوشته، چه در عمیق ما جوانه زده باشد و چه از اندیشهی دیگری تراوش کرده باشد، یک آفرینش است. هر چه را که بیافرینیم، بخشی از ما میشود و با ما زندگی میکند؛ اگر منفی باشد چینی میشود بر ضمیر ما و اگر مثبت باشد، صورت ما از وجودش گل میاندازد. پیش از نوشتن هر بند و رهاکردن آن در دنیا، اگر این طرز نگاه را فراراه خود قرار دهیم، هیچگاه از تولیدات قلمی خود شرمسار نخواهیم بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر