دیشب دوستی آمده بود برای مشورت. میگفت "بالاخره به این نتیجه رسیده که رابطهاش با همسرش دیگر معنیاش را از دست داده و بهتر است از هم جدا شوند". با شناخت قبلیای که از کیفیت این رابطه داشتم، به او برای این نتیجهگیری عاقلانه تبریک گفتم. حرف از دهانم درنیامده، چندان شگفتزده شد و برافروخت که یادش رفت این او بوده که برای مشورت پیش من آمده، نه من پیش او! بعضی از آدمها پیش تو نمیآیند که نظرت را بشنوند؛ میآیند آنچیزی را که دوست دارند از زبان تو بشنوند. خصوصاً وقتی پای قضیهی طلاق و از این قبیل وسط میآید، افراد با تبدیل خود به قربانی، میآیند تا برایشان دل بسوزانی و از این کار برحذرشان داری... واقعاً چند درصد از افراد به دیدگاه صادقانهی من و شما اهمیت میدهند؟
نظر من این بود که این دو نفر، در عین اینکه آدمهای بدی نیستند، روابطشان اما با هم به هیچ وجه محترمانه نیست و خیلی ساده میشود اینرا هر جا که هستند دید. حال بماند عاشقانه که اصلاً نیست. حتا وقتی با هم نیستند، کلمهای راجع به هم نمیگویند جز شکایت. هر گفتوگوی سادهای بینشان زود به جدل تبدیل میشود؛ انگار اصلاً حرف میزنند تا به دعوا ختم شود. جلوی عام و خاص همدگیر را خراب میکنند. آقا معتقد است که خانم عرضهی هیچ کاری را ندارد و در کمتر موردی او را تایید میکند. خانم هم آقا را در کمتر موردی قبول دارد و مرتب قابلیتهای مردهای دیگر را به رخ او میکشد. سلایق و علاقمندیهایشان یکسان نیست که هیچ، شبیه هم نیست. هیچیک از طرفین نیز انعطافپذیری لازم را در مقابل سلیقهی طرف مقابل نشان نمیدهد؛ پا بدهد مسخره هم میکند! به قولی، شیمیشان در التقاط با هم تولید زهر میکند نه پادزهر! بدتر از همه اینکه هیچیک از طرفین برای حل اینهمه اختلاف کمترین تلاشی نمیکند و هر روز اختلاف است که روی اختلاف تلنبار میشود. این میان تو گویی زنجیری است که بیدلیل -یا به دلیلی که دیگر موضوعیت ندارد- آنها را به هم دوخته است. خب بهتر است این زنجیر را پاره کرد و رها شد.
رابطه موقعی ارزشمند است که آدمها با هم پیر شوند، نه اینکه همدیگر را پیر کنند! بعضی از آدمها فقط انگار به این دنیا آمدهاند تا زندگی طرف دیگرشان را تباه کنند، غافل از اینکه اولین قربانی شخص شخیص خودشان است.
یکموقع هست که آدم بر اثر یک "دلیل خاص مصلحت و منفعتطلبانه" رابطهای برقرار میکند. این دلیل که از بین رفت یا حتا کمرنگ شد، رابطه دیگر موضوعیت خودش را از دست داده است و باید رویش کار کرد. رابطه را برای اینکه به دور تکرار نیافتد، باید مرتب نوسازی کرد. آدمهایی که در روابطی سالم حضور دارند، بارها در زمانهای مختلف با همسر خود تجدید عهد میکنند؛ با سالگرد ازدواج، با مسافرت، با بهدنیاآمدن فرزند، با پذیرش تفاوتها و عمدهنکردنشان، با تمرکز بیشتر روی نقاط اشتراک، با...
وحشت از جدایی خودش بدترین عامل نابودکردن تمام طول زندگی است. آدم را وادار میکند که تمام مدت رابطهی مسموماش را توجیه کند. آدم در روند خردکنندهی فرسایش یک رابطهی مضر، ضرر آنرا مدام بازتولید میکند و افزایش میدهد. بیرونرفتن از چنین رابطهای، مصداق بارز و کامل شجاعت است. قطعاً با تجربهی قبلی و افزودن بر شعور فعلی، امکان شروع رابطهای به مراتب بهتر در آینده موجود است و نباید فکر کرد که همهی درها به روی آدم بسته شدهاند.
آدم وقتی به بن بست رسید، باید برگردد و راهش را تغییر بدهد. چارهی دیگری ندارد. راهِ حلها برای سازش تنها تا قبل از ورود به دهانهی بنبست کاربرد دارند؛ درون بنبست فقط تغییر جهت است که راهِ حل است.
رابطه بستگی دارد به استاندارد ما از کیفیت زندگی؛ نشانگر لیاقت ماست. خفهشدن در رابطهای مسموم، در جهانی که انسان حق انتخاب دارد، هر چه هست، احترام به آزادی فردی نیست.
در بعضی مواقع دیده میشود که مرد سوی کار خودش است و زن هم سرش در کار خودش و باز با هماند. این شیوه نیز برای خودش گاهی مصداق دارد و البته نیازمند مقادیری احترام متقابل است که در دوستان مورد بحث ما دیده نمیشود. برای همین، پیشنهاد من بهعنوان یک دوست به این دوستان این بود که بیش از این روح و روان یکدیگر را نتراشند و با جدایی مسالمتآمیز، به هم این امکان را بدهند که بخت خود را در جایی دیگر بیازمایند. نظر شما در اینگونه مواقع چیست؟ آیا حاضرید با این صراحت دوستتان را راهنمایی کنید، یا اینکه ترجیح میدهید خودتان را کنار بکشید؟ جالب است برایم که بدانم.
نظر من این بود که این دو نفر، در عین اینکه آدمهای بدی نیستند، روابطشان اما با هم به هیچ وجه محترمانه نیست و خیلی ساده میشود اینرا هر جا که هستند دید. حال بماند عاشقانه که اصلاً نیست. حتا وقتی با هم نیستند، کلمهای راجع به هم نمیگویند جز شکایت. هر گفتوگوی سادهای بینشان زود به جدل تبدیل میشود؛ انگار اصلاً حرف میزنند تا به دعوا ختم شود. جلوی عام و خاص همدگیر را خراب میکنند. آقا معتقد است که خانم عرضهی هیچ کاری را ندارد و در کمتر موردی او را تایید میکند. خانم هم آقا را در کمتر موردی قبول دارد و مرتب قابلیتهای مردهای دیگر را به رخ او میکشد. سلایق و علاقمندیهایشان یکسان نیست که هیچ، شبیه هم نیست. هیچیک از طرفین نیز انعطافپذیری لازم را در مقابل سلیقهی طرف مقابل نشان نمیدهد؛ پا بدهد مسخره هم میکند! به قولی، شیمیشان در التقاط با هم تولید زهر میکند نه پادزهر! بدتر از همه اینکه هیچیک از طرفین برای حل اینهمه اختلاف کمترین تلاشی نمیکند و هر روز اختلاف است که روی اختلاف تلنبار میشود. این میان تو گویی زنجیری است که بیدلیل -یا به دلیلی که دیگر موضوعیت ندارد- آنها را به هم دوخته است. خب بهتر است این زنجیر را پاره کرد و رها شد.
رابطه موقعی ارزشمند است که آدمها با هم پیر شوند، نه اینکه همدیگر را پیر کنند! بعضی از آدمها فقط انگار به این دنیا آمدهاند تا زندگی طرف دیگرشان را تباه کنند، غافل از اینکه اولین قربانی شخص شخیص خودشان است.
یکموقع هست که آدم بر اثر یک "دلیل خاص مصلحت و منفعتطلبانه" رابطهای برقرار میکند. این دلیل که از بین رفت یا حتا کمرنگ شد، رابطه دیگر موضوعیت خودش را از دست داده است و باید رویش کار کرد. رابطه را برای اینکه به دور تکرار نیافتد، باید مرتب نوسازی کرد. آدمهایی که در روابطی سالم حضور دارند، بارها در زمانهای مختلف با همسر خود تجدید عهد میکنند؛ با سالگرد ازدواج، با مسافرت، با بهدنیاآمدن فرزند، با پذیرش تفاوتها و عمدهنکردنشان، با تمرکز بیشتر روی نقاط اشتراک، با...
وحشت از جدایی خودش بدترین عامل نابودکردن تمام طول زندگی است. آدم را وادار میکند که تمام مدت رابطهی مسموماش را توجیه کند. آدم در روند خردکنندهی فرسایش یک رابطهی مضر، ضرر آنرا مدام بازتولید میکند و افزایش میدهد. بیرونرفتن از چنین رابطهای، مصداق بارز و کامل شجاعت است. قطعاً با تجربهی قبلی و افزودن بر شعور فعلی، امکان شروع رابطهای به مراتب بهتر در آینده موجود است و نباید فکر کرد که همهی درها به روی آدم بسته شدهاند.
آدم وقتی به بن بست رسید، باید برگردد و راهش را تغییر بدهد. چارهی دیگری ندارد. راهِ حلها برای سازش تنها تا قبل از ورود به دهانهی بنبست کاربرد دارند؛ درون بنبست فقط تغییر جهت است که راهِ حل است.
رابطه بستگی دارد به استاندارد ما از کیفیت زندگی؛ نشانگر لیاقت ماست. خفهشدن در رابطهای مسموم، در جهانی که انسان حق انتخاب دارد، هر چه هست، احترام به آزادی فردی نیست.
در بعضی مواقع دیده میشود که مرد سوی کار خودش است و زن هم سرش در کار خودش و باز با هماند. این شیوه نیز برای خودش گاهی مصداق دارد و البته نیازمند مقادیری احترام متقابل است که در دوستان مورد بحث ما دیده نمیشود. برای همین، پیشنهاد من بهعنوان یک دوست به این دوستان این بود که بیش از این روح و روان یکدیگر را نتراشند و با جدایی مسالمتآمیز، به هم این امکان را بدهند که بخت خود را در جایی دیگر بیازمایند. نظر شما در اینگونه مواقع چیست؟ آیا حاضرید با این صراحت دوستتان را راهنمایی کنید، یا اینکه ترجیح میدهید خودتان را کنار بکشید؟ جالب است برایم که بدانم.
۶ نظر:
من باشم سکوت میکنم چون شاید یک فرجی بشه و به صلح برساند...از کجا معلوم؟
با ولع و اشتیاق بسیاری مشغول خواندن وب سایت شما هستم.
ای کاش زودتر آشنا شده بودم.
دیوید
حیفم آمد چند تا از کامنتهایی که در فیسبوک زیر این یادداشت گذاشته بودند را اینجا منتقل نکنم. با هم بخوانیم:
Sameddin Ziaee شاید کار تو درست باشد.اما من صراحت لهجه ی تو را معمولا ندارم.می دانم این بی صراحتی گاه ضعف بزرگی است.اما نمی توانم! شاید بعذ ار تصمیم گیری شان تایید کنم و بگویم کار درستی بوده است.اما نمی توانم نظرم را پیش از آن بگویم و ترجیح می دهم خودشان تصمیم بگیرند.
Farhad Tabatabaei به نظرم بهترین اندرز را داده ای مجید جان. رویهمرفته در اینجور مواقع جمله مشهور: زن و شوهر دعوا میکنند ابلهان باور میکنند را مد نظر دارم و نظری در این موارد نمیدهم. اما اگر طرف دوست نزدیک باشد با قدرت تمام تشویق به جدایی میکنم.
Mohammad Tajdolati این جملهات را بسیار میپسندم مجید جان:"راهِ حلها برای سازش تنها تا قبل از ورود به دهانهی بنبست کاربرد دارند؛ درون بنبست فقط تغییر جهت است که راهِ حل است.
مجید جان برخورد بسیار درستی کردی و چه خوب که در بارهاش نوشتی. به نظرم جا داره که مسئله بازتر هم بشه و پیرامونش یک بحث اجتماعی بویژه در جامعه مهاجرت به را انداخت که سخت مورد نیاز است.
Reza Rashidpour البته من با تجاربی که در زمینه مشاوره خانواده کسب کرده ام به این نتیجه رسیده ام که هرچقدر هم که افراد جفت پایشان را در یک کفش کنند که بدون برو برگشت میخواهند از یکدگر جدا شوند، هنوز در پس زمینه ذهن خود نگرانیهایی در این باب دارند و ناخودآگاه دنبال راه حل دیگری غیر از جدایی میگردند که سراغ من و شما می آیند. مخصوصن اگر مدت زمان طولانی با هم زندگی کرده باشند. فرزند مشترک داشته باشند ووو... همه ما میدانیم که راه حل شما کاملن منطقی است ولی روش بیان شما به نظر من قدری عجولانه و برای او غیر منتظره بوده. روش من باز کردن مجدد تمام مشکلات از زبان طرف و ایجاد سئوالهای متعدد که ذهن طرف را به کند و کاو وادار کند نه در یک جلسه و یک روز . در نهایت وقتی خودش به این نتیجه رسید که راه دیگری وجود ندارد غیر از جدایی باز هم از دهان من نمیشنود که جدا شو. من میگویم که این زندگی بینهایت سخت خواهد بود و نیروی زیادی از شما میگیرد و عمرتان به هدر میرود ولی در نهایت تصمیم را تو میگری که در انتهای این کوچه بن بست عمرت را سپری کنی یا از دیوار بالا بروی و دنیای پشت آن را کشف کنی. یهو یاد داریوش افتادم... مثل مردن میمونه دل بریدن ولی دلبستن آسونه شقایق.
Zarvan Loghman مجید جان، سپاس که این اتفاق را با دوستان در میان نهادی. من در این مواقع، ابتدا استدلالها را بسان آنچه شما در ادامه ذکر کردی، بیان میکنم و طوری جریان را هدایت میکنم که آن سخن آغازین، نه از دهان من که از دهان مشورتگیرنده خارج شود. در این صورت، داوری نهایی با او بوده و تمام مسئولیتهایش نیز با خودش است. شما نیز بدون آنکه نسخهای بپیچید که چنین واکنشی در پی داشته باشد، حرف خود را -چنان که میاندیشید و باور دارید- زدهاید.
مجید جان، شوربختانه بسیار از آدمها از درک آزادی و جنبهی دیگر آن که مسئولیت هست، عاجزند و برآناند که هر گونه شده شانهی خویش را از زیر بار آن تهی کنند و خواهان شنیدن حرفهای سرراست و نتیجهگیریها دلخواه هستند که به نظر من، کاری که بایسته است انجام شود، آگاهی از مسئولیت است. آگاهی از مسئولیت یعنی آگاهی از اینکه خود، سرنوشت، گرفتاریهای زندگی، احساسات و در نتیجه رنجهایمان را خود پدید آوردهایم. بنیان گذاشتن خود و دنیای خود (به معنای مسئولیت در برابر آن) و نیز آگاهی از مسئولیت خویش، بصیرت عمیقا ترسآوری است. مسئولیت در ذات خویش (به معنای آگاهی فرد) درهم کوبنده است؛ چون به خاطر در ذات خویش است که دنیایی وجود دارد.
Facebook © 2013 · English (US)
من و خانمم مثل دو دوست صمییمی ااز هم جدا شدیم. اینهم مصاحبه اش:
شما کاملا درست میگوید.
http://www.youtube.com/watch?v=89ERcApEB20&feature=share
من با همین صراحت لهجهی تو، با کلامی محترمانه و شمرده و مؤدبانه، آنان را "تشویق" و "توصیه" به جدا شدن میکنم.
ضمناً از کامنتهای فیسبوک که در اینجا کپی شده، آموختم و استفاده کردم. ممنون.
دوست بینام ویدئوی شما را تا آنجایی که وقت اجازه میداد، یکخط درمیان تماشا کردم. به نظرم نوعی تداخل حریم خصوصی با حوزهی عمومی در آن وجود دارد که جای پرسش است. به هر حال، ممنونم.
مسعود جان دقت نظرت در انتخاب واژگان برای رساندن منظورت همیشه مورد پسند من بوده است. سپاسگزارم.
ارسال یک نظر