سهشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۱
تعریف ائتلاف و اتحاد در امر سیاسی
یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۰
اشاره ای به نگاه پوتین در مسئله ی اوکراین
هدف نهایی پوتین زهر-چشم-گیری از اوکراین است تا در آینده به ناتو نپیوندد. همچنین خطوط خود را برای گلوبالیست ها از نو واگو کند.
روسیه اوکراین را نیمه مستعمره ای می بیند که بخاطر پیوندهای تاریخی/فرهنگی، عملاً نباید به بلوک غرب بپیوندد. نیز اوکراین را "دروازه ی یورش جهانگرایی" می بیند، از اینرو می خواهد آنرا در کنترل داشته باش.
حمله نظامی روسیه به اوکراین را بایستی ژئولیتیک و تمدنی دانست. اوکراین موقعیتی عمیقاً یکتا برای روسیه است. اوکراین استراتژیک ترین سنگری است که گلوبالیسم در پی فتح آن است تا روسیه را از درون متلاشی کند. بخاطر بنیان های فرهنگی/زبانی/تاریخی/نژادی/دینی مشترک، اگر اوکراین به بلوک غرب بپیوندد، گلوبالیسم این پیام واضح را به مردم روسیه فرستاده است که "شما نیز می توانید به غرب بپیوندید"! یعنی تسخیر سیاسی اوکراین، آغازگر تسخیر سیاسی دیگر بخش های روسیه از درون است. این یعنی تغییر معادله ژئوپلیتیک و آغاز پایان روسیه. پوتین ناسیونالیست اینرا می داند و در مقابلش می ایستد.
در اینکه پوتین حق ندارد استقلال سیاسی و حق انتخاب مردم اوکراین را نادیده بگیرد تردیدی نیست. آینده نگری و نگاه خاص عبور از بحران پوتین نیز نمی تواند توجیهی باشد برای تجاوز نظامی او. به هر رو، کل حرف این است که بجای اینکه مجذوب هیاهوی رسانه ای شویم، کمی عمیق تر مسائل را برانداز کنیم و بدانیم که هر رخداد کلان سیاسی، ریشه های ژئوپلیتیک دارد و چندبعدی است.
شنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۰
ورود ارتش روسیه به اوکراین - یک اشاره به موضع گیری ما!
شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴
خبررسانی برای آزادی مجتبا سمیعینژاد، وبلاگنویس زندانی
«مجتبی سمیعینژاد، وبلاگنویس 25 ساله و دانشجوی رشته ارتباطات، نویسندهی وبلاگ "من نه منم" و سپس "استیجه"، از تاریخ 11 آبان 1383 تا هشت بهمن 1383 را، "به دلیل انتشار خبر بازداشت 3 وبلاگنویس دیگر" در بازداشت به سر برد. سپس بعد از آزادی موقت در بهمنماه 1383، برای انتشار نظراتش وبلاگ جدیدی ایجاد کرد و همین امر موجب دستگیری مجدد وی، درست به فاصلهی چند روز پس از آزادیاش گردید که این حبس تا امروز نیز ادامه داشته است. مجتبی سمیعینژاد اینک در زندان قزل حصار در میان مجرمان عادی و خلافکاران بهسر میبرد.
حکم دو سال زندان برای مجتبا، رسماً به وکیل وی ابلاغ شده است و جرم ناکردهی او "وبلاگنویسی" است؛ همانکاری که همهی ما به آن مشغولایم. این حکم در شعبهی سیزده دادگاه انقلاب بهوسیلهی قاضی سعادت صادر شده است. وظیفهی انسانی و اخلاقی ما وبلاگنویسان و همهی کسانی که به حقوق بشر اعتقاد دارند، اعتراض به این ظلم مسلم است. از تمامی وبلاگنویسان، نهادهای حقوق بشری و انسانهای آزادهی ایران و جهان خواستاریم تا صدای اعتراض خود را به این عمل غیر قانونی و حکم غیر انسانی بلند کرده و آزادی فوری مجتبا سمیعینژاد را خواستار شوند.
توضیح:
این حرکت به هیچ نهاد، شخص، گروه و ایدئولوژی وابسته نیست و در واقع حرکتی است مستقل و جوشیده از درون خود وبلاگنویسان».
پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳
اشارهای کوچک به مردی بزرگ: محمدعلی فروغی
«فروغی روشنفکر و سياستمداری بود که "فضل" و "فضيلت" را با هم داشت.»
علی ميرفطروس: [+]
«عقل و زبان سالم ملازم يکديگرند. زبان نه صرفآ وسيلهی بيان تفکر، که جزيی از ذات خود تفکر است.»
ميلانی، عباس. تذکرةالاولياء و تجدد. ايران شناسی، سال 4، ش1، بهار 1371، ص 50.
دل هرکس به واسطهی سببی «پر ز شعف» میشود: اين سبب میتواند قطعه شعری باشد يا تابلويی از نقاشی، جمالی زيبا يا کبوتری پَرشی؛ نزد من امّا، هيچ چيز حکم نثری زيبا را ندارد و از همه بيشتر، خواندن آثار مبتکران "نثر دبيریِ" نوين به شوقام میآورد. ديروز اقبالی دست داد تا نامهی معروف محمد علی فروغی به فرهنگستان نوپای زبان فارسی را بخوانم. جدای از چند و چون نامه، شيوهی اديبانهی نگارش فروغی سخت به وجدم آورد. نخست آنچه در ذهنم لغزيدن گرفت، دورانی بود که فروغی بدان تعلّق داشت. اگر بر هنگام رواج خاطره نويسی –که سرآغازش به اندکی پيشتر از عصر قاجارها میرسد- تا نشريات مشروطيّت و آثاری که تا پايان دورهی رضاشاه کبیر منتشر گرديدند نظری بیافکنيم، با نحوهی نگارشای مواجه میشويم غالبآ عرب زده و پرتکلّف، و فقير از لحاظ غنای واژگان. برآن نيستم که نمونه بیآورم، چه از فرط فراوانی نيازی بدين کار نيست؛ فقط خواننده را توجه میدهم که اين مشکل تاريخی از آنجا سرچشمه میگرفت که بخش اعظم آموزش و پرورش جامعه در استيلای تشکيلات آخوند بود و خود بهتر میدانيد که فرآوردهی فرهنگی مکتبِ "روحانيت مبارز" پا را از "اصول کافی" ثقة الاسلام کلينی يا "بحارالانوار"، شاهکار مستطابِ علّامه محّمدباقر مجلسی فراتر نتواند گذاشت!
اگر نقطه نظر عباس ميلانی را که «مقالهنويسی ملازم و نشانهی تجدد است» بپذيريم[1]، با سمتگيری روشنفکران دوران مشروطيت به گسترهی فنآوری و فرهنگِ غرب، لزوم پرورش ادبيات و ايجاد سبکی که بتواند از عهدهی بازنمايی آثار تجددّ برآيد و با علم همگامی کند محسوس شد. برخلاف بانيان انقلاب اسلامی که بهقول دکتر علی ميرفطروس «اساسآ درگير ايدئولوژیهای رنگارنگ بودند»، برای روشنفکران عصر مشروطه و دورهی رضاشاه «توسعه و تجددّ اجتماعی و گسترشِ سوادآموزی»[2] در صدر اهميت قرار داشت. در هدف پرورش و پالودن زبان پارسی، بسياری گام زدند که البته بعضی نيز چون زندهياد احمد کسروی –با چشمداشت به خلق گونهای نثر سره و بهقولی باستانی- از آنسوی بام افتادند!
و امّا بر عدالت نبودهايم اگر در اين ميان از محمّدعلی فروغی ياد نکنيم که سهمی گران در پرورشِ آموزش در ايران داشت. از خدمات بیبديل فروغی - چون همگانی و اجباری کردن دورهی آموزش ابتدايی در 1304 خورشيدی، گشايش دانشگاه تهران در آخرين روزهای 1313، برپايی جشن هزارهی فردوسی در 1313، نيز تأسيس فرهنگستان در 1314 و تصحيح انتقادی شاهکارهای ادب فارسی چون گلستان، رباعيات خيام و ... - که بگذريم، پيشگامی در "نثر دبيری" و فن مقاله نويسی پژوهشی در کارنامهی وی جايگاه ويژهای را داراست. بنابر عقيدهی زندهياد نادر نادرپور، نثر فارسی را بر سه-گونه بخش توان کرد که شامل "نثر داستانی"، "مطبوعاتی" و "دبيری" می شود[3] و در جرگهی سوّم، فروغی بیترديد پيشآهنگ و يا در زمرهی پيشآهنگان آن جای دارد. در همين ميدان میتوان از کوشش چشمگير فروغی در ترجمه –و بهعبارتی تأليفِ- "سير حکمت در اروپا"[4] و مقالات متعدد ادبی و تاريخی او ياد کرد که در آنها دست به آزمودن و پديدآوردن نثری نوين میزند. همين وضعيّت را ابوالفضل بيهقی دبير داشت که میخواست برخلاف رسم روزگار خويش، تاريخاش را نه به عربی، که به فارسی بنگارد چُنان که «موی در کار او نتوانستی خزيد»[5]، و چنين بود که بنيادگذار نثر دبيری کلاسيک فارسی شد و طرحی نو درانداخت. فروغی نيز در کار خود از ايجاز و ابداع در آهنگ و فرم و خلق قواعد دستوری کم نگذاشت، چه دوری از پرگويی و حاشيه نرفتن رسم نگاشتن پژوهشهاست و رعايت فرم با چاشنی واژگانی هماهنگ و آهنگين ملازم تأثيرگذاری پژوهش، و بیشک پيروی از قواعد دستوری، عامل استحکام و استواری نثر.
روزی از زندهياد پرويز شاپور نکتهای شنيدم که هنوز در گوشم صدا میکند: «هر مبحثی قلّهای دارد. مهم نيست که اين قلّه چقدر ارتفاع داشته باشد، بل که موضوع مهم دستيابی به آن قلّه است.»[6] در اين کوتاه مقال –البته- مجال بازشکافی ايجاز و خودبنيادی نثر فروغی نيست که فرصتی مناسبتر را میطلبد. قصد من، به بهانهی نامهی فروغی به فرهنگستان فارسی، فقط اشارتی بود به يکی از جنبههای متعدد شخصيّتی پُرفروغ به نام محمّدعلی فروغی و نقش او در بالاندن زبان فارسی. و بهفرجام و به قصد پيشگيری، به آنان که ممکن است با معيار امروز به داوری ديروز بنشينند اين مهم را بايستی گوشزد کرد که برپايهی نظر پرويز شاپور، فروغی بیترديد، با افتخار بر قلهی خويش ايستاده است.
توضيحات:
1- عباس ميلانی در جایجای تجدد و تجدد ستيزی بر اين نکته پای میفشرد.
2- ر.ک: ميرفطروس، علی. رو در رو با تاريخ. ص94.
3- ر.ک: "مکتب سخن و نثر دبيری"، مجله ايرانشناسی، سال سوّم، ش2، 1370. البته نادرپور در اين جُستار از دکتر پرويز ناتل خانلری بهعنوان مکتبدار نثر دبيری ياد میکند که به باور اين نگارنده، محمد علی فروغی پيشکسوت اين فن بوده است.
4- اين کتاب دانشنامهای است از قدمای فلسفه، از دوران هلنی و ارسطو، تا پايان سدهی هيژدهم. نگارنده در اين اثر دست به ترجمهی بعضی از آثار -از جمله از دکارت- میزند و برای انتقال معنای صحيح واژگان فلسفی غرب که تا آن زمان در زبان فارسی هيچ سابقهای نداشتند، با استادی تمام واژگان نو خلق میکند. او با اين کار هم به فرهنگ ايران و زبان فارسی خدمتی بیبديل کرد، و هم با معرفی فلسفهی غرب به ايرانيان، سهم مهمی در پيشروی به سوی تجددّ و خردگرايی ايفا نمود.
5- جمله از بيهقی است.
6- با پرويز شاپور، از روی دوستی و همسايگی، در روزهای پايانی عمرش گهگاهی قدم میزديم و همان هنگام بود که اين جمله را از وی شنيدم.