آدمها را میشود به سه گروه عمده تقسیم کرد: آدمهای موفق، آدمهای بازنده یا ناموفق و نیز آدمهایی که سعی نکردهاند یا نمیدانند چطور باید موفق شد. اگر حد فاصل بین آدمهای موفق با ناموفق را درنظر بگیریم، آدمهای معمولی به ناموفقها نزدیکترند.
موضوع یادداشتهای این سرا، تعریف آدمهای موفق است و برای این کار، ناگزیر گاهی شاخصههایی را نیز از گروه ناموفقها برمیشمریم تا فهم این گروهبندیها را ساده کند. برای پدیدارشناسی این گروه، ما به چهار شاخصهی بنیادی آدمهای ناموفق اشاره میکنیم که بیتوجه به جغرافیا، نژاد، زبان، سن و جنسیت، در همهی آنها مشترک است:
1- نارضایتی از شغل یا رابطه:
آدمهای ناموفق -چه آنها که شاغلاند، چه آنها که گهگداری کاری دارند و چه آنها که بیکارند- همگی از وضعیت شغلی خود ناراضیاند. آنان در روابطی حضور دارند که بیش و بیشتر آنان را از امید و انگیزه تهی میکند و روانشان را بیوقفه میتراشد، اما با اصراری عجیب در حفظ این روابط میکوشند! در همنشینی، شکایت از کار و درآمد یا افراد مرتبط، عمده حرف آنها را تشکیل میدهد. آدمهای ناموفق، در فضای ذهنی و عینیای بس ناامن از لحاظ معیشتی و ارتباطی زندگی میکنند که اضطراب دائم آنان پایه در همین فضا دارد.
2- ناتوانی در تغییر شغل یا روابط
با وجودی که آدمهای ناموفق از کار یا بیکاری یا اطرافیان خود همیشه گلهمندند، شهامت تغییر آنرا اما ندارند! هر روز صبح که به سر کار میروند، به خود لعنت میفرستند که چرا "سرنوشت" برای آنان اینگونه رقم خورده، و از همان اول هفته، در انتظار پایان هفته دهندره و خودخوری میکنند! با هر دیدار یا تماس تلفنی با آدمهای مرتبط، مدتهای مدیدی عصبی، مضطرب یا ناامیدند، اما باز از ترس تنهایی و بیاعتمادی به قابلیتهای ارتباطی خود، با همان افراد ارتباط خود را تجدید میکنند. آنان مثل "قربانی"، بیاختیاری در تغییر وضعیت را اختیاری پذیرفتهاند.
3- اعتقاد به قضا و قدر
آدمهای ناموفق همهکس و همهچیز را مسئول نابسامانیهای خود میدانند الا خود را! بیمسئولیتی در انتخاب سرنوشت و اطرافیان، از آنان انسانهایی ساخته که خود را تماماً در اختیار نوسانات محیط قرار دادهاند، محیط و شرایطی که گردانندهاش کس دیگری است. از این رو، آنان معتقدند که "حقشان چیزی بیش از آنچه دارند نیست و زندگی همین است که هست"!
4- در انتظار ناجی یا معجزه!
در چنین وضعیت ناامنی مالی و ناامیدی فکری است که انسان ناموفق برای برونرفت از آن تنها به یک "معجزه" چشم دوخته؛ خواه این معجزه برندهشدن بلیط بختآزمایی باشد، یا رسیدن ارثیه و یا داستان عشقی سیندرلا! آدم ناموفق، بهجای اینکه به فکر ساختن میراثی از خود باشد، در فکر تصاحب میراث دیگران است، آن هم بر اثر یک اتفاق بس نادر. او فکر میکند که با یک جرقه و یا قرارگرفتن یک نفر سر راهش، همهی مشکلات زندگیاش حل خواهد شد.
راهِ حل:
موضوع این است که برای خلاصی از شغل یا رابطهای که نیازمندیهای ما را تامین نمیکند، خیلی ساده باید تصمیم گرفت، اراده و معلومات خود را گسترده کرد و بعد اقدام نمود. این تنها راه ممکن است. ولی هر تغییری مقادیری شجاعت اخلاقی میخواهد و شجاعت اخلاقی موقعی در ضمیر ما نطفه میبندد که نخست هر شکستی را فقط بخشی از مسیر حرکت بدانیم نه انتهای آن و دوم، زندگی خود را شایستهی تغییر ارتقایی و بهترشدن بدانیم: نخست در سرزمین ذهنیت خویش و بعد در عینیت دنیای پیرامون.
موضوع یادداشتهای این سرا، تعریف آدمهای موفق است و برای این کار، ناگزیر گاهی شاخصههایی را نیز از گروه ناموفقها برمیشمریم تا فهم این گروهبندیها را ساده کند. برای پدیدارشناسی این گروه، ما به چهار شاخصهی بنیادی آدمهای ناموفق اشاره میکنیم که بیتوجه به جغرافیا، نژاد، زبان، سن و جنسیت، در همهی آنها مشترک است:
1- نارضایتی از شغل یا رابطه:
آدمهای ناموفق -چه آنها که شاغلاند، چه آنها که گهگداری کاری دارند و چه آنها که بیکارند- همگی از وضعیت شغلی خود ناراضیاند. آنان در روابطی حضور دارند که بیش و بیشتر آنان را از امید و انگیزه تهی میکند و روانشان را بیوقفه میتراشد، اما با اصراری عجیب در حفظ این روابط میکوشند! در همنشینی، شکایت از کار و درآمد یا افراد مرتبط، عمده حرف آنها را تشکیل میدهد. آدمهای ناموفق، در فضای ذهنی و عینیای بس ناامن از لحاظ معیشتی و ارتباطی زندگی میکنند که اضطراب دائم آنان پایه در همین فضا دارد.
2- ناتوانی در تغییر شغل یا روابط
با وجودی که آدمهای ناموفق از کار یا بیکاری یا اطرافیان خود همیشه گلهمندند، شهامت تغییر آنرا اما ندارند! هر روز صبح که به سر کار میروند، به خود لعنت میفرستند که چرا "سرنوشت" برای آنان اینگونه رقم خورده، و از همان اول هفته، در انتظار پایان هفته دهندره و خودخوری میکنند! با هر دیدار یا تماس تلفنی با آدمهای مرتبط، مدتهای مدیدی عصبی، مضطرب یا ناامیدند، اما باز از ترس تنهایی و بیاعتمادی به قابلیتهای ارتباطی خود، با همان افراد ارتباط خود را تجدید میکنند. آنان مثل "قربانی"، بیاختیاری در تغییر وضعیت را اختیاری پذیرفتهاند.
3- اعتقاد به قضا و قدر
آدمهای ناموفق همهکس و همهچیز را مسئول نابسامانیهای خود میدانند الا خود را! بیمسئولیتی در انتخاب سرنوشت و اطرافیان، از آنان انسانهایی ساخته که خود را تماماً در اختیار نوسانات محیط قرار دادهاند، محیط و شرایطی که گردانندهاش کس دیگری است. از این رو، آنان معتقدند که "حقشان چیزی بیش از آنچه دارند نیست و زندگی همین است که هست"!
4- در انتظار ناجی یا معجزه!
در چنین وضعیت ناامنی مالی و ناامیدی فکری است که انسان ناموفق برای برونرفت از آن تنها به یک "معجزه" چشم دوخته؛ خواه این معجزه برندهشدن بلیط بختآزمایی باشد، یا رسیدن ارثیه و یا داستان عشقی سیندرلا! آدم ناموفق، بهجای اینکه به فکر ساختن میراثی از خود باشد، در فکر تصاحب میراث دیگران است، آن هم بر اثر یک اتفاق بس نادر. او فکر میکند که با یک جرقه و یا قرارگرفتن یک نفر سر راهش، همهی مشکلات زندگیاش حل خواهد شد.
راهِ حل:
موضوع این است که برای خلاصی از شغل یا رابطهای که نیازمندیهای ما را تامین نمیکند، خیلی ساده باید تصمیم گرفت، اراده و معلومات خود را گسترده کرد و بعد اقدام نمود. این تنها راه ممکن است. ولی هر تغییری مقادیری شجاعت اخلاقی میخواهد و شجاعت اخلاقی موقعی در ضمیر ما نطفه میبندد که نخست هر شکستی را فقط بخشی از مسیر حرکت بدانیم نه انتهای آن و دوم، زندگی خود را شایستهی تغییر ارتقایی و بهترشدن بدانیم: نخست در سرزمین ذهنیت خویش و بعد در عینیت دنیای پیرامون.