حرف نوشآذر بیراه نيست، ولی کامل هم نیست. حسين بهواقع مسئله را ساده کرده و عمق و بغرنجی آنرا دور زده است. موضوع اين است که زندگی اجتماعی در ايران بر اصل "نفرت" پی ريخته شده است. آنچه روابط را شکل میدهد، عنصر "نفرت" است که "توهين"، بازتاب اخلاقی آن است. "توهين را میشود شاخصهای تربيتی دانست. آدم بیتربيت، توهين میکند. ولی کسی که ديگری را تحقير میکند، بیشک آدم تحقيرشدهای است. اينجاست که بايد عمل او را ريشهيابی کرد.
"تخريب" در بين اعضای جامعهی ما اينقدر عادی است که به شکل شاخصهای اخلاقی درآمده است. مردم ما، به وقتِ درگيری، به چيزی کمتر از نابودی طرف مقابل رضايت نمیدهند. در واقع دشمنی و کينهتوزی در جامعهی ما از بالانس خارج شده و به هيچ پرنسيب و ضابطهای پشت ندارد. وقتی رفتاری چون "تخريب ديگری" چنين اپيدمی شود و در مکانيسم جامعه بهطور فراگير عمل کند، بايد ردّ آن را در روان جامعه جست.
توهین و تخريب را اگر با هم جمع بزنيم، به "نفرت جمعی" میرسيم. شوربختانه امروز، "نفرت" بخش مهمی از هويت ملّی ما ايرانيان را تشکيل داده است که در گونهها و اشکال مختلف بروز میکند. در کدام جامعه سراغ داريد که چنین اعضايش از هم بدشان بيايد؟ در خارج از کشور -که انواع مليتها در یک سبد ريخته شدهاند- نفرت ميان ايرانيان را آشکارا و خيلی روشنتر میشود ديد.
بدون اينکه به من يا کس دیگری جواب بدهيد، با خود بنشينيد و کلاهتان را قاضی کنيد که آيا واقعاً همینطور است که من نوشتهام، یا اينکه ما ملّت عاشق سينهچاک هم هستيم و بر اساس ايدئولوژی رژيم پهلوی، ما "مهربانترین، مهماننوازترين و باهوشترین مردم جهانایم"؟!
۱۱ نظر:
مجيد عزيز!
با شما كاملا موافقم.
كاملا.
اما اين ريشهي نفرت ميهني بايد از يكجا آب بخورد. وقتي با متجاوز به حريم خود ميجنگي اين نفرت است كه تو را براي نابودي او از جايت بلند ميكند، هر چند تو بقاي حريم و متعلقات خويش را دوست داري اما اين عشق نيست كه تو را به حركت واداشته چرا كه پيش از تجاوز عشق بوده اما تجاوز نبوده.
افزايش توهين كه از عوارض نفرت است ناشي از ناامني ناشي از مغبون شدن در جدالي است كه ميتواند برابر يا نابرابر باشد.
اما مغبون شدن در نبرد با متجاوز به حريم تو الزاما نبايد زايندهي نفرت باشد و فقط وقتي به صورت نفرت بروز ميكند كه تو در نبردي نابرابر و ناعادلانه خود را مغبون بيابي. و اين شكست و غبن بوجود نخواهد آمد الا در تجاوز به عنف و زور.
بنابراين ريشهي اصلي را بايد در تجاوز به عنف رد يابي كرد.
با اين مقدمه من يك پله عقب تر ميروم و مقدم بر توهين و نفرت، گندابهي حس غبن ناشي از تجاوز به عنف را آبشخور اصلي رشد و نمو اين ويروسها و ميكروبهاي ويرانگر سلامت جامعه (تا حد يك اپيدمي) ميدانم. شايد
داروي دموكراسي نوشداروي اين اپيدمي و ريشهكن شدن جايگاه قانوني تجاوز به عنف باشد.
من فکر میکنم واژهی درستتر "مغلوب" است تا "مغبون".
به هر رو، خیلی از ملتهای دیگر نیز دورزمانی تحت سلطهی دیگران بودهاند، اما نسبت به هموطن و همریشهی خود چنین برخوردی ندارند. باید دید که چرا افراد یک ملت نسبت به هم این حالت را دارند؟
چرا از حسین درخشان حمایت نمیکنید؟ حقوق بشر / آزادی بیان فقط واسیه همفکراتونه؟؟؟ این بنده خدا داره شکنجه میشه برای گناه نکرده.
دلیلی نمیبینم!
می گویند بزرگترین جنایت حکومتهای مستبد ان است که وجود انسانها را پر از کینه ونفرت میکنند ایرانیان در این مورد سرامد کینه توزانند وقتی مادران ایرانی فرزندانشان راتشویق میکردند که روی مین بروند توقع مهربانی از که داریم!وقتی مادر نمونه سال 64مادری بوده که فرزند خود را لو داده وپسرش را اعدام کرده اند دیگر چه عشقی وجود دارد !این انسانها اسیب های روحی بزرگی دارند ایا درمانی هست سپاسگزارم
ناشناس عزیز!
ما بهتر است حواسمان باشد که تقلیلگرایانه به مسئلهی "نفرت جمعی" نگاه نکنیم. حکام و حکومتگران مستقیم یا غیر مستقیم برخاسته از درون اجتماعها هستند. یا مستبدان وطنی هستند که به هر رو، ریشهای در اجتماع دارند، یا اینکه خارجیان مسلط هستند که ضعف و "عادت ناخودآگاه ما به مغلوبیت" باعث ماندگاریشان میشود... که باز، مقصر اصلی خود ماییم.
پس، نفرت از بالا نمیآید (اگر هم بیاید، سوخت ماندگاریاش از آنِ اجتماع است)؛ از سطوح و لایههای پایین اجتماع به راس هرم میرود.
1- شما چه قدر مطالعه کردید در جامعه ی ایران که ناگهان به این نتیجه رسیدید؟ شما چند جای ایران را دیده اید؟ عادات افرادی که دور ما هستند لزوما عادات "ایرانیها" نیست.
2- اینکه ما عاشق سینه چاک هم نیستیم، این نتیجه را نمی دهد که ما از هم نفرت داریم، و بالعکس.
چکيده يادداشت خودتان را در دو سطر پايانی آورده ايد: "با خود بنشينيد و کلاهتان را قاضی کنيد که آيا واقعاً همینطور است که من نوشتهام، یا اينکه ما ملّت عاشق سينهچاک هم هستيم"؟
خب، اينکه شما فقط "نفرت از هم" و "عاشق سينه چاک هم" را برای انتخاب پيش روی مخاطب نوشته تان گذاشته ايد، اندکی بی انصافی است. يعنی باز همان سياه و سفيد ديدن. يا زنگی زنگ يا رومی روم! نه، چنين نيست. در همه جوامع و همه ملتها چنين پديده ای که شما تلاش در بيان اش را داشته ايد، يافت می شود. اگر نه در همه ی دورانها، ولی در لحظات و موقعيت های تاريخی چنين بوده اند. در ايران ما هم و در ميان ايرانيان هم گاه اين پديده شدت گرفته است و گاه، برعکس، چنان همدلی در ميانشان پديد آمده است که نفرت در آن بخت بروز نداشته است. به هر حال، با نگاهی روانشناسانه به فرد و به اجتماع خواهيم ديد که پيوندهای احساسی که همراه با غريزه ی عشق بروز می کنند، گاه بر غريزه تخريب و نفرت چيره می شود و گاه به عکس. توصيه می کنم کتاب "چرا جنگ / بررسی روانشناسانه پديده جنگ" نوشته زيگموند فرويد و آلبرت آينشتين را بخوانيد و به خصوص به نکاتی که فرويد درباره منشاء پيدايش غريزه نفرت و تخريب بيان می کند، توجه بيشتری کنيد
دوست ناشناس!
شما معلوم است دستی در فرهنگ و نوشتن دارید. خوشحال میشدم اگر با نامی میآمدید که با دیگر "ناشناس"ها اشتباه گرفته نشوید. و اما نکات شما:
بحث من، ربطی به "سیاهوسفیددیدن" ندارد. به عبارتی، پدیدههای اخلاقی و روانی را با این شدت نمیشود نسبی دید. تصور کنید یک استاد دانشگاه توی همین کانادا، یکدفعه داغ کند و بزند توی دهن یک دانشجو. چیزی که برای همهی انسانها ممکن است پیش بیاید. بعدش چه میشود؟ او را میگیرند میاندازند زندان. به همین سادهگی. در دادگاه هم کاری به کمالات و سواد و اینحرفهای او ندارند.
ما اگر بخواهیم در نسبیگرایی محض غوطه بخوریم، برای هیچ پرسش اجتماع پاسخی نخواهیم یافت. نباید با جواز نسبیگرایی، صورت مسئله را پاک کرد و ایرادی عمده در ملتی را ندید.
بله، ممکن است در تمام اقوام دنیا -کم و زیاد- این پدیده یافت شود، اما توجه داشته باشید که من دقیقاً به همین "کم و زیاد" بودناش کار دارم. وقتی رفتاری از حد خارج بزند، آدم به صرافت میافتد که بداند چرا.
از بابت معرفی کتاب سپاسگزارم.
فکر کنم این نفرتی که اشاره کردید و من هم با وجود آن موافق هستم، ریشه در بی اعتمادی بین مردمان و تقسیم بندی های پس از وقوع انقلاب دارد. نمی دانم آیا پس از انقلاب های مشهور جهان که منجر به روی کار آمدن حکومت های ایدئولوژیک دیکتاتوری (مثل شوروی) شد، این احساس بین مردم آنجا هم بوجود آمد یا نه. ظاهرا همین خودی-غیرخودی و یا مثلن آن فتوای مشهور خمینی که همه را به جاسوسی برای حکومت اسلامی تشویق می کرد و امثال این رفتارهای تفرقه انگیز، در رشد تفرقه بین مردمان یک کشور موثر بود. توجه کنید که این تفرقه تنها منجر به جدایی گرایش های گوناگون سیاسی از همدیگر نمی شد بلکه حتی عواقب جانی یا مالی و یا حیثیتی و غیره داشت. نمونه ساده آن همین لو دادن گروههای سیاسی در سالهای اول 60 و یا حتی مهمانی های خانگی یا پارتی ها بود. تصور می کنم کسانی که یک بار مهمانی شان لو می رفت، همیشه احساس بی اعتمادی به همسایه هایشان داشتند یا دستکم دیر اعتمادشان به آنها جلب می شد. آدمفروشی، خودی-غیرخودی و بسیار نمونه های دیگری که خود بهتر می دانید، می تواند به عنوان دلایل این "نفرت جمعی" عنوان شود. بازتاب آن هم بین ایرانیان ساکن خارج به خوبی دیده می شود که معمولا از یکدیگر دوری می جویند. ممنون از بحث جالبی که پرداختید و البته باید خیلی مفصل تر بررسی و تحلیل شود. شاید این مبحث گنجایش تبدیل به چندین پژوهش، تز دانشگاهی و یا مطالعاتی را داشته باشد.
موضوع در بین ایرانیان به "تفرقه" خلاصه نمیشود، و الا خیلی ملتها متفرقتر از ما هستند، مثل آنها که جنگ داخلی داشتهاند و دارند. بحث جالبِ روان ایرانی جماعت این است که با وجود و حضور نفرت، طاقت دوری از هم را هم ندارند! این است شکل خاص تنفر در میان ایرانیان که به بررسی ریشهای محتاجاش میکند.
ارسال یک نظر