1- کتابخانه را يک آبوجاروی حسابی کردم. مدّتها بود که کتابی بر پيشخواناش نگذاشته بودم و روی الباقی در قفسهها هم یک وجب خاک نشسته بود. خلاصه که: آنجا که رسيدی، غريبی مکن ای دوست!
2- جهت آگاهی علاقمندان به تاریخ اينکه: مجموعهی تاريخ شفاهی هاروارد تعداد زيادی بر عنوانهايش افزوده است؛ اينقدر زياد که من حتا وقت نکردم به همهشان در کتابخانهام لينک بدهم. خاصيت ممتاز اين کتابخانه -علاوه بر ارائهی گفتوگوهای دستِ اوّل با ارباب سياست- اين است که اگر حوصلهی خواندن متن را نداشته باشيد میتوانيد خود مصاحبه را بشنويد. من شخصاً ترجيح میدهم هم متن را بخوانم (تا بهتر رويش فکر کنم) و هم صدای طرف گفتوگو را بشنوم (تا بتوانم او را بهتر احساس کنم)؛ شما خود دانيد!
3- هر کس که قصههای بهرام صادقی را گذاشته روی نت جداً دستمريزادش، ولی ایکاش از رنگ روشن برای متن صفحه استفاده میکرد! اينطوری عينکیهايی مثل من میتوانستند تا قبل از کورشدن کتابهای بيشتری بخوانند!
۳ نظر:
خبر هاي تازه را خواندم .
منتظر نوشته هاي سرزمين کانادا هم هستم.به همان روش و سبک خودتان.
خسته نباشید؛ من که به شخصه قدر دان تلاش تان هستم
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ppnaqshpasokh.htm
ارسال یک نظر