به نظرم دوستان پیامگذار آنطور که بايد پيام يادداشت حکايت سخنان "منسوب" به ملکيان! را نگرفتهاند و دچار بدفهمی شدهاند. حرف من این نیست که کسی به گزارش مسعود برجیان اطمينان کند يا نکند. من معلم اخلاق کسی نيستم که او را به خاطر این کار توبيخ کنم یا اگر به گزارش اعتماد کرد، قدرداناش باشم! واقعيت اين است که هر کس بر اساس شناخت خود نسبت به ديگران به آنان اعتماد میکند یا بیاعتمادی نشان میدهد و به همين لحاظ، به برداشتهای شخصی احترام بايد گذاشت. حرف من در آنجا چیز دیگری بوده است.
تجدّد یک شی خارجی نیست که بخریم و بیاوریماش! تجدّد در عرصههای مختلف پامیگیرد، ريشه میدواند و رشد میکند. يعنی يک پروسه است؛ يک پروژه تمامعيار و بههمپيوسته است. يکی از اين عرصهها که بايد متجدّد شود "زبان" است. پالودن زبان از زنگارهای واپسماندهگی راه تجدّد است. لازم است برخوردهای زبانی ضدّ تجدّد را در گفتارها رد گرفت و نشان داد. هر متن به مثابه آزمایشگاهیست که هزار چيز دارد برای کشف.
کسی وقتی میگوید "سخنان منسوب به فلان کس"، شايد قصد توهين به گزارشگر را نداشته باشد، امّا ناخودآگاه و به شکلی سنتی، بیاعتمادی رایج از گزارشگری را نشان میدهد. او میخواهد در همان ابتدا از خود سلب مسئوليت کند تا اگر بعداً معلوم شد جايی از گزارش نقص داشته، به پای او نوشته نشود. تأثير اين عمل، بازتوليد بیاعتمادی در جامعه است، زيرا ديالوگ را بر پايهای از "سوءظن" بنا میکند. البته چنين نيست که چنين بستری از سوءظن يکشبه بهوجود آمده باشد؛ تمام حرف، نشاندادن ناسازگاری "حس سوءظن" با امر نقّادی و حتا خواندن گزارش است. در اينجا قول عباس ميلانی يادآوردنیست که «نظريه توطئه همزاد منجیپرستی و مهدیطلبی ماست»[1] و به همين لحاظ، چنين بستری پشت به تاریخی دراز دارد. حال چه بايد کرد که فضای اعتماد ايجاد شود: من يکی را از ارائهی راه حل معاف داريد!
گاه هم که سخنران خود را -به خاطر نقدها یا تهاجم قلمی ديگران- در تنگنا میبيند يا اينکه حرفی زده که قرار نبوده بزند (از دهانش پريده)، مدعی میشود که حرفهايش بهدقت گزارش نشده و به اين شکل برای خود راه فرار میگذارد. در بسياری از مواقع نيز واقعاً امانت در گزارش ماوقع رعايت نمیشود که اين هم خود امکانیست. به هر رو، کل اين مجموعه بوی بیاعتمادی میدهد و من در آن يادداشت، صرفاً میخواستم يکی از سمبلهای بیاعتمادی در زبان را نشان دهم که بدون زدودن آن راه به تجدّد نيست.
1- میلانی، عباس. صياد سايهها. لوسآنجلس: شرکت کتاب، 2005، ص 68.
پینوشت:
شايد بیانصافی باشد اگر بعد از همهی اين بحثها دربارهی گفتههای مصطفا ملکيان، من نظرم را بخورم و نگويم! پس از خواندن سخنان ملکيان -بيش از هر چيز- به حال روشنفکری امروز ايران تأسف خوردم که کارش به کجا رسيده است! خلاصه کنم: چيزی که من از کليت اين گفتهها دستگيرم شد اين بود که مصطفا ملکيان نه زبان روشنفکری و تجدّد میشناسد (پرسشگری بیپايه و بینظم، تندی و راديکاليزم را با زبان تجدّد اشتباه گرفته است)، نه از تاریخ و "نگاه تاريخی" سررشتهی چندانی دارد. او بيش از هر چيز، به زبان "نهی" و از-پایه-ردکردن و قطعکردن هر آنچه نمیپسندد مجهز است که اين البته ربطی به کار فکری نتواند داشت. شگرد ديگری که استفاده میکند "جدال با بزرگان" است تا از اين طريق کسب اعتبار کند. مثلاً برخوردی تحقيرآميز (و نه نقّادانه) با آرای جواد طباطبایی دارد یا متفکری به بلندای هگل را کوچک میشمارد تا خود قد بکشد، يا پيشينهی باستانی ايران را -با گزافههای نخنما و از مد افتادهی امثال شريعتی- فرومیکاهد[1] تا سابقهی اسلام را برکشد. شک نباید کرد که کلیگویی و گزافهگویی از شأن انديشهورزی بهدور است. تفکر سخنان او ملغمهای است از مارکسيزم، اسلاميزم و نگاه اروپامدار به تاريخ ايران. در غالب گفتههايش نيز ردّ آرای آرامش دوستدار و حتا ناصر پورپيرار پيدا است. به همين لحاظ، اينکه حرف او چندان جدّی گرفته نشده را به خاطر تنکمايهگی آن بايد پنداشت.
1- مصطفا ملکيان میگوید: «يکی از بزرگترين دروغهايی که ما به تاريخ گفتهايم اين است که ما فرهنگ و تمدن عظيمی داشتهايم»! اين از آندست گزافههايیست که راه هر نوع برخورد آرا را از پيش میبندد و نشان میدهد که گوينده اصولاً باوری به گفتوگو ندارد.
۱۷ نظر:
مجید جان! می تونم قالب لینکدونی تون رو داشته باشم.اگر ممکنه برام میل کنید.با تشکر.
سلام. من فکر میکنم منظورتان از سخنان منسوب اشاره ای به همان نگارش های منسوب به آن دوست و دیگران باشد! در ضمن قالب لینکدونی را به وارطان بدهید، یعنی جمهور را مجید زهری مینویسد ها!!
آقا مجيد خواهش مي كنم اين سيستم لينكتون را عوض كنيد آدم را از نظر دادن پشيمون مي كند.
راستي اگه مي شه اينقدر ازكلمات قلمبه استفاده نكن.
راستي يه چيز ديگه اينكه در كتابخانتون به سايت دوستانه لينك داده بوديد كه باز نمي شه
عزیزا
ممنون از اینکه به تفهیم مطلبت پرداختی و پوزش از بابت زحمتی که برایت داشتیم . گاهی ما آنچنان در بن مثالها فرو می رویم که از دریافتن اصل و مغزه ی مطلب فرو می مانیم .
آقای زهری عزیز. سیستم کامنتیگ وبلاگتونو عوضش کنید.
آدم چه دیوونه هایی میبینه به خدا. آی مرده شورتون ببره اشغالا همه جای اینترنتو به لجن میکشن زباله ها. دو دیقه میایم چارتا حرف حسابی تو این وبلاگا بخونیم چه چیزایی آدم میبینه.خجالت اوره واسه ایران اما اگه این نبود که نمیگفتن ایرانی جماعت. خاک تو سرمون با این شعورمون. از ایرانی بودم عقم گرفت.کجای دنیا اینجوری میکنن . تف
سلام.
شايد چند روز نتوانيد به وبلاگ خود سربزنيد. حضور اين بيكارهها بدجوري آزارنده است. لطفا فكري به حالش بكنيد آقاي زهري.
:وظیفه ای که بردوش دارید
http://blog.giliran.org/index.php?/archives/32-!.html
سلام. من یک لحظه وصل شدم و فعلاً فرصت تکميل مطلب نيست.
در بارهی هرزکامنتها نيز بهتر است حساسيتی نشان داده نشود تا فکری اساسی برايش بکنم.
سپاس از صبوریتان.
سلام. آقا ببندید پیامگیر را. باید اینها را با در بسته مواجه کرد.بگذار هرچه میخواهند بگویند اصلا چه اهمیتی دارد. مگر بابت همین وبلاگ تولد هزاری انگ و افترا و فحش و نابدتر نثار من نکردند؟ مگر گوشم بدهکار بود؟ اما فضا برای کثافت کاری هرچند موقت هم نباید داد. حالا خودشان را زخم بزنند و بگویند گروه فشار فلانی یا نوکر فلانی یا چه میدانم اراجیف دیگر. البته پدیده جدیدی که ظهور کرده مشکل اصلی اش از بابت تولد وبلاگهاست و اینکه میان این همه حامی تولد گیر به شما و بنده داده برمیگردد به همان کرکتری که در جریان میل ها خودش را با بد دهانی دچار مشکل کرده که خب مهم نیست. من کار خودم را میکنم. بگذار وبلاگ بزنند و هرچه میخواهند بنویسند و تا میتوانند خودشان را به در و دیوار بکوبند. اما در فضای دیگری هرگز حق این کارها را ندارند. تا بعد
تا بوده همین ستیز عقل و تعصب بوده
جناب مجید زهری. خوشبختانه این طرح شریعت اسلامی که چند روز پیش در موردش نوشته بودید کارش به جایی نرسید و لغو شد. البته هنوز سر و صدایش بلند است ولی اب پاکی ریخته شد روی دستشان. خواستم از فرصت استفاده کنم و شما تشکر کنم که در اینمورد نوشته بودید. در میان این همه وب لاگ نویس در کانادا شما تنها کسی بودید که به این موضوع مهم اهمیت دادید. از قرار معلوم بقیه کارهای مهمتری داشتند. سپاسگذارم
دوستان سلام.
بالاخره کار نوشتن این يادداشت هم خاتمه یافت:) با پوزش از ديرکرد. خلاصه زندگیست و هزار و يک گرفتاری.
علی عزيز!
اين افرادی که از آنها به عنوان "وبلاگنويسان کانادا" نام میبری، چندتایشان (یعنی پر سر و صداهاشان) عضو گروهی هستند که بیشباهت به انجمنهای اسلامی دانشگاهها در ايران نيست. اينها را زياد جدّی نگير برادر! ضمناً خدمتات عارضم که اينها با ایجاد دادگاههای شرع در کانادا موافق بودند، به همین دليل صدایی ازشان برنخاسته.
سر فرصت اين تشکيلات را -با تمام ريزهکاریهايش- معرفی خواهم کرد تا بدانی در کانادای سکولار ما، چه موجوداتی لانه کردهاند.
مجید جان. خوشحال که این نوشته را تمام کردی. راستش بیشتر از اصل نوشته از پی نوشتش لذت بردم!شاد باشی و پیروز.امیر
amir78@gmail.com
خدمت علی آقا عارضم که اگر برنامه شهردر شهر یکشنبه را شنیده بودید می دیدید که نقش ایشان فراتر از نوشتن صرف بوده است. رادیو این یکشنبه به این مورد اختصاص داشت!
در مورد همین برنامه خواستم به آقای زهری بگویم آن دسته ازهندوهایی که گفتید ادرار گاو را مقدس دانسته و مینوشند و تا آن حد در افکار قبیله ای محدود مانده اند تنها نیستند و در این هموطنان خودمان هم چنین آدمهایی کم نیستند.
سلام آقای زهری...بسیار لذت بردم از حضور گرم و پیام زیبایتان ...این یادداشت و یادداشتهای قبل را خواندم ...چیزهایی هم یاد گرفتم ....به شما هم لینک دادم ....کاش بازهم به من سر بزنید .
ارسال یک نظر