پژمان عزيز تو خود بهتر از هرکس میدانی که من شخصيت و قلم تو را تا به چه حد محترم میشمارم، امّا هنگامی که پای نقد انديشه بهميان میآيد، لازم میدانم که با هم روراست حرف بزنيم که تو خود نيز چنين میپسندی. دوستیمان سر جايش، ولی اينکه من به نقد نگاه تو مینشينم، پيش و بيش از هرچيزی، نشانگر اين واقعيت است که يادداشتهای تو را جدّی میگيرم، و الا در اينترنت مطلب بسيار است برای پرداختن... بهگمانم اين يادداشت تو، بيش از آنکه بر اصل و خميرمايهی خردگرايی بنا شده باشد، به ايدهآليسم پهلو میزند. اجازه بده چند نکته را مثال بیآورم:
۱- در يک نقد تطبيقی، حتماً لازم نيست که يکطرف را فروبکاهيم تا سمت ديگر ارتقا يابد! اگر بهاييان -برای مثال- به موفقيتهايی مثالزدنی دست يافتهاند، دليلی بر اين نيست که ديگران عقب مانده باشند.
۲- بر خلاف تئوری تو که فکر میکنی حکومت اسلامی از روی ناآگاهی نخبگان را از خود رانده، بايستی متذکر شوم که اين، يکی از اصول سيستمی انديشيده و خردمدار* به نام جمهوری اسلامی بوده است. به آن مثالی توجهات میدهم که میگويد "جغد برای زندگی، نيازمند خرابه است"، که اين مثال، خود به حد کافی گويای واقعيت وجودی اين رژيم است. اگر اين رژيم میخواست تکنوکراتها و نخبگان را نگه دارد و رشد بدهد، بیشک نمیتوانست سر پا بماند. چنين بود که رهبر رژيم بارها تأکيد کرد: «اين روشنفکران دشمن نظاماند؛ ما به بچهمکتبی نياز داريم!»(نقل به مضمون) کسانی که امروز با القاب دکتر و مهندس بر صدر نشستهاند، بيش از آن که نمايندهی دانش و دانستههای خود باشند، نمايندهی ايدئولوژيکی و وابسته به تفکر محوری نظام هستند. میخواهم بگويم ايشان توليد و محصول اين رژيم هستند و تمام اين سير و مراحل با دقتِ نظر، برنامهريزی و مهمتر از آن با پشتيبانی ضمنی و علنی جهان غرب و ديگر قدرتها صورت گرفته است.
۳- در اينکه تشکيلات بهاييان از سوی غربیها حمايت میشود شک و شبههای وجود ندارد. از بابت حمايت معنوی که کوچکترين ترديدی وجود ندارد؛ ديگر اقلام را نمیدانم. حمايت غربيان از ديانت بهايی، يک نگرش کاملاً سياسی است: مانند حمايت از دالايی لاما و جريان تبت و الخ. از لحاظ تئوريک، برآورد و ارزيابی من اين است که اينگونه حمايتها، تنها به ايزولهشدن خود بهاييان در جهانِ باز میانجامد. بهواقع اينگونه حمايتها آنان را در جايگاه خود سنگ میکند و باعث تشديد در چسبيدن به باور خود میشود که خود نوعی سنگوارگی فکری است.
۴- هرچند بر پايهی پژوهش گرانسنگ دکتر دلآرام مشهوری در رگ تاک، بهايیت چون بديلی اصلاحگرايانه در دورهی قاجارها پا گرفت، امّا آنچه امروز بهعنوان "ديانت جهانی بهايی" میشناسيم، فرسنگها با بنمايهی خود فاصله دارد. تحوّل در بهاييت (دگرگشت مذهبی = دوری از بنمايه)، تحوّلی ناگزير بوده است، چه تقريباً در تمامی اديان و مذاهب اين سير وجود داشته است. به واقع ما امروز کمتر دين و آئينی را میبينيم (تقريباً هيچکدام) که به بنمايههای خود وفادار مانده باشد. به باور اين قلم، ديانت بهايی امروزين (بخوانيد "مذهب بهايی")، توفير چندانی با دين يهود، اسلام و مذهب شيعه نمیکند، فقط شاخوبرگهايش فرق دارد. تبليغ اين مذهب نيز در يک اينهمانی کامل با ديگر اديان و مذاهب قرار میگيرد و بر هيچيک ارجح نيست.
۵- خطای تئوريک آقای مقصودی، همسنگ دانستن بهاييت با يک دين مستقل است. بهائيت از لحاظ تعريف علمی، دين نيست بلکه در زمرهی مذاهب طبقهبندی میشود و شاخهای از اسلام است و از درون اسلام برخاسته است.
۶- اينکه آقای مقصودی تلويحاً بهايیت را واقعيت وجودی بهاييان (يعنی هويت) آنان میداند، تنها ابراز تأسف من را برمیانگيزد، چه اينگونه نگاه، هيچ فرقی با نگاه آيات عظام که اسلام را هويت ايرانيان و رابها و خاخامها و در کل علمای يهود که يهوديت را هويت يهوديان میدانند و يا مرحوم پاپ که تا آخرين لحظات، مسيحيت کاتوليک را هويت مسيحيان میدانست ندارد. دوست من اجازه بده اينگونه ديدگاهها را بسپاريم به بايگانی کتابخانههایمان و برای زندگی در جهان امروز، از آنها مايه نگيريم.
۷- در دموکراسیها، به درستی بين "تبلیغ مذهب" با "برتریجویی مذهبی" تفاوت قائل شدهاند. هرچه که تبلیغ باورها امری منطبق با جوهر دموکراسی شمارده شود، در مقابل خوارشمردن دیگر باورها به صرفِ "باور برتر" خود، امری است مذموم و نکوهیده. من رگهای از برتریجويی مذهبی در نگاه پژمان عزيز میبينم آن هنگام که به موفقیتهای "خارقالعاده"ی بهاییان در مقابل عقبماندگی "خارقالعاده"ی مسلمانان اشاره میکند.
۸- اصولاً مقايسهی بهاييان با مسلمانان -آنگونه که مد نظر پژمان است- هم از لحاظ کيفی و هم کمّی خطاست. نگاه علمی حکم میکند که اقليتی کوچک در حدود سيصدهزار تن (طبق آمار سال 56) را با جمعيتی سیوپنجميليونی مقايسه نکنيم. اين اقليت میتواند امروز به يکميليون رسيده باشد همانگونه که رقم مسلمانان ايران از شصتو پنجميليون نيز فزونی گرفته است. از لحاظ کيفی، پژمان آمار دقيقی مبنی بر پيروزی شگرف علمی-فرهنگی-اقتصادی بهاييان نسبت به مسلمانان بهدست نمیدهد. نيز، او مدعی است که مسلمانان از دين برگشته یعنی آتئيستها، در هنگام سرشماری باور خود را کتمان میکنند که باز برای اين ادعا سندی ارائه نمیکند. در اينجا، لازم به تذکر است که گذشتن از اسلام و پا به وادی الحاد گذاشتن، خود به حدّی خطرناک است که گاه ملحد را از ابراز روشن اعتقاد خود باز میدارد و اين بههيچ وجه، از لحاظ کيفی قابل مقايسه با پافشاری بهاييان بر اعتقاد بهايی خود نيست. به همين خاطر اينگونه مقايسهها ناروا است.
۹- اين ادعای پژمان که جامعهی بهاييان تنها جامعهی باسواد ايرانی -يا باسوادترين بخش جامعهی ايرانی- است به يک شوخی میماند و بس! برای نمونه، جامعهی يهوديان با اندک تعداد خود، از هر بابت بر بهاييان ايرانی پيشی گرفته است. از لحاظ مدارج علمی که يهوديان با اعضای هيچ دين و آئين ديگری قابل مقايسه نيستند؛ از لحاظ اقتصادی نيز که خود حديث بهتر از من میدانيد. از آن مهمتر، يهوديان ايرانی خود را با اصراری قابل ستايش ايرانی میدانند و نه مثلاً متعلق به "ديانت جهانی يهودی يا صهيونيسم بينالملل"! در مقابل، اصرار بهاييان، تا آنجا که من متوجه شدهام، نوعی رويکرد به جوهر و بنمايهی دينی است با نگاهی فراملّی. اين نگاه در اسلام و يهوديت نيز مشاهده میشود (امّت اسلام - صهيونيسم بينالملل) و جالب اينجاست که خود ما آنرا نقد میکنيم و مذموم میشماريم امّا به بهاييت که میرسد، از آن با سکوت و گاه حتا تعريف درمیگذريم! قصدم اين نيست که يهوديان را در مقابل بهاييان برکشم و بهاييان را به نسبت فروکاهم، اين قصد من نيست؛ میخواهم فقط بگويم نبايد معيار سنجش ما در يک تحليل، سفيد و سياه باشد و اصل نسبيت ناديده گرفته شود.
۱۰- من شخصاً به برابری انسانها اعتقاد دارم و تقسيمبندی انسانها بر مبنای نژاد (راسيسم)، قوميت و تبار (شووينيسم) و دين و مذهب و زبان را نگرش و ديدگاهی واپسگرا و مهمتر از آن ضدّ انسانی بهحساب میآورم. اگر میخواهيم به نوعی تقسيمبندی انسانی قائل باشيم، بهتر است به تقسيمبندی جغرافيايی و ملّی تن در دهيم که منافع ملّی را در صدر مینشاند و نه فلان دين برتر، فلان نژاد برتر و يا فلان قوميت برتر را. جَدَلهای قومی-مذهبی، دغدغهی بخش عقبماندهی جهان حاضر است نه بخش متمدّن آن.
۱۱- بهاييان در ايران پس از انقلاب، چه از لحاظ فرهنگی و چه حکومتی، سخت تحت فشار بودهاند. در اين ترديدی نيست. ولی اينکه بعضی از بهاييان در سطح جهانی و با تبليغاتی که پشت آن نيتهای تفرقهاندازانهی نئواستعماری خوابيده است، از خود ملّتی مغلوب و قربانی بسازند، نشانگر بيان و تفکّری سياسی است و نه انسانی. در واقع با تبعيض و صفبندی نمیشود با تبعيض مقابله کرد.
۱۲- در پايان، پژمان میگويد: «در طول این مدت، بهائیان توانستند معبد بهایی لوتوس در دهلی نو و ساختمانهای عظیم اداری خود را بر روی کوه کرمل - حیفا تکمیل کنند و دیانتشان را از لحاظ گستردگی و انتشار در اقصی نقاط عالم به رتبهء دوم برسانند». ساده بگويم: اينگونه سخن گفتن شايسته انسانی فرهيخته چون پژمان مقصودی نيست! بهراستی ساختن چند امامزاده يا معبد و بهراه انداختن تبليغات مذهبی کدامين مزيت تواند بود؟ مردم را از دينی به دينی ديگر درآوردن، چه خدمتی به بشريت نام تواند گرفت؟ ما انسانها به چه دلممان خوش است؛ به ساختن معبد مذهبی در قرن بيستويکم يا رهايی بخشيدن بشريت از خرافات مذهبی؟ خلاصه بگويم: با طرز تلقی پژمان مقصودی مخالفم و خودم را در مقابل آن میدانم. اگر او يهودی يا شيعه يا بودايی هم بود و همين حرفها را میزد، به نقد او میپرداختم.
در اين باب سخن بسيار است. همين مقدار هم از آنچه میپنداشتم افزونتر شد. اگر باز نکتهای ابهامی بود، با کمک خوانندگان به گستراندن اين جُستار خواهيم پرداخت. از پژمان عزيز نيز سپاسگزارم که جرقهی اين گفتوشنيد را زد.
توضيحات:
* "خردمدار" نه به لحاظ کيفی و سيری بالارونده، بل از آنرو که رژيم حاضر، بر روی خطّی مشخص و به قول معروف، پراگماتيستی جلو میرود و میداند که چه میکند. من فکر میکنم "دستِ کم گرفتن" جمهوری اسلامی، يکی از خطاهای تحليلی همهی اين سالها بوده است.
۱۰ نظر:
مجيد عزيز، تا آنجا که من مى دانم بهاييان فعلى خود را صاحبان دينى مستقل ميدانند.
پارسای عزيز!
اصول دينپژوهی برای بهاييت قائل به استقلال نيست و آن را از جمله شاخهای از شيعهگری (و مهدی گری) طبقهبندی میکند.
بله درسته
تا زماني كه هر يك از ما دينداري را نوعي دارايي محسوب كنيم هميشه در صدد افزودن بر آن خواهيم بود.
يادم مي آيد كه چند سال پيش چندين مراجعه كننده بهائي داشتم كه با چنان حرارتي از درستي و كامل بودن دين خود سخن مي گفتند كه گوئي ... ومن كه در بي غيرتي ديني شهره دوستان و آشنايانم هميشه سر به سرشان مي گذاشتم.
حالا هم يك سوال اساسي... يكي از خدماتي را كه بهائيت در سطح جهاني در زمينه صنعت بهداشت آموزش و يا هر زمينه ملموس ديگري كرده است نام ببريد...نه بهائيت و نه هيچ آئين ديگري در اين زمينه هاي ملموس پيشرفتي ايجاد نكرده است.
خواستم چيزی بنويسم در اين باره،اما وقتی کامنت ها را ديدم،حالم به هم خورد و فکرم به هم ريخت...متاسفم!اين سخن بگذار تا وقت دگر!
سام عزيز زياد حساس نباش!
اين زبان بسته بيماری است به نام بابک کوهستانی
(بابی کوهی) که هر چند وقت يکبار که بيماریاش عود میکند، میآيد اينجا فحشهای رکيک مینويسد برای تراپی! خوشحالم که اين پيامگير کمک میکند که اين فردِ آسيبديده کمی آرام شود :)
خلاصه که خون خودت را کثيف نکن. مايهاش يک کليک است، ناسزاهايش پاک میشود... و خلاص!
بی ورود به نقد متن یادداشت پژمان عزيز که زُهَری عزيز, به خوبی به آن برداخته اند چند نکته را یادآوری می کنم:1)سیل اعلامیه های بازگشت به دین اسلام و ابراز نفرت از بهاییت هموطنان بهایی را ییش و یس از انقلاب اگر سن تان اقتضا نمی کند از بزرگ تر های این فرقه ببرسید2)کسب رتبه ی دوم در گستردگی و انتشار بهائیت در اقصی نقاط دنیا جدی به نظر نمی رسد!3)از عصر قاجار همزمان با ظهور این فرقه تا ییش از جمهوری اسلامی بهائیان مدعی ادامه ی اسلام بودند،اما جنابعالی به گونه ای موضع گرفته اید که گویا چنین نیست و ییشینیانتان جوک گفته اند!4)حکومت اسلامی فرصت دستبوسی نداد تا بهاییان خود را در این آزمایش محک زنند!5)هرچند گویا کسانی با نهضت سوادآموزی و برخی موسسات اینچنینی همکاری هایی داشته اند6)ادعا در باره ی آمارگیری ها و اقدام شجاعانه،نیازمند آماردهی است!7)درباره ی نادیده گرفتن حقوق بهائیان(ظلم)شکی نیست،اما در مدعیات اینچنینی زبان آمار کارسازتر است8)نقدی بر آیات شیطانی نکات دیگری هم داشت،بیش از ثابت کردن حرامزادگی رشدی!نه؟همه اش را خوانده اید برادر منصف؟9)بوس سیاست می آید،آن هم بی تکیه بر تحلیل10)به دل نگیرید!هیچ خورده ای هم با بهائیان عزیز ندارم.بهترین دوست دوران راهنمایی ام همزمان با اولین سال های انقلاب بهایی یی بود به نام بسیم،اگرچه عبوس،اما دوست داشتنی!با او هم همین بحث ها را داشتیم،اما فی الواقع بسیار خوش انصاف تر بود
مجید عزیز
همیشه لذت بردم از نوشته هایت
لینکت اضافه خواهد شد
با مهر
علی
ارسال یک نظر